درون زایی سیاست اصلاحات اقتصادی، مورد چین.
چین و روسیه دو کشور پهناور کمونیست بودند که در دهه هشتاد و نود دست به اصلاحات اقتصادی و آزادسازی زدند. شوروی سیاست اصلاحات هم زمان سیاسی و اقتصادی در دهه هشتاد (پروسترويکا گورباچف) و روسیه پس از فروپاشی الگوی خصوصی سازی و آزادسازی سریع و ناگهانی (معروف به شوک درمانی) را پیش گرفت. در مقابل چین سیاست اصلاحات اقتصادی قدم به قدم و تدریجی در غیب اصلاحات سیاسی جدی را دنبال کرد. اگر آزادسازی اقتصادی در روسیه فقط یکی دو سال طول کشید در چین نزدیک چهار دهه است که آرام و پایدار ادامه دارد.
عملکرد اقتصادی این دو کشور را هم در سه دهه گذشته دیده ایم: چین تبدیل به ابرقدرت اقتصادی/ژئوپولیتیک و اخیرا قدرت علمی و فناوری و نظامی شده است که هم چنان به رشد خود ادامه می دهد. در عوض روسیه گرفتار فساد و نظام مافیایی و تحریم و الخ است متکی به صادرات نفت است و پیوند چندانی با اقتصاد جهانی ندارد و چشم انداز روشنی پیش چشمش نیست.
خب شاید در نگاه اول و بر اساس موردکاوی این دو کشور به این نتیجه برسیم که آزادسازی سریع و شوک درمانی چیز بدی است و روش درست همان روش تدریجی چین است. این جا است که یک اقتصاددان سیاسی احتمالا با نتیجه گیری سریع ما مخالفت می کند و تذکر می دهد که همین تفاوت ها در انتخاب سرعت آزادسازی خودش نشان از تفاوت های عمیق تر در کیفیت حاکمیت و نظام سیاسی دو کشور است. سرعت آزادسازی تنها یکی از مشخصه های تفاوت است که شاید راحت تر به چشم می آید ولی در واقع تفاوت های عمیقی در نظام تصمیم گیری دو کشور منجر به این انتخاب ها شد. در نتیجه بدون توجه به این که سرعت اصلاحات خودش یک متغیر درون زا است محتمل است که در تحلیل دچار خطای متغیر محذوف (Omitted Variable Bias) شویم.
این که چرا چین توانست این قدر خردمندانه و پایدار سیاست های اصلاحات اقتصادی را قدم به قدم جلو ببرد و روسیه نتوانست یا نخواست به قول معروف سوال میلیون دلاری است و جواب آسان ندارد. فرض های زیادی شنیده ایم که احتمالا در کنار هم بخش هایی از پازل جواب را تکمیل می کنند. برخی به بزرگی سرزمینی چین و تعدد کادرهای حزب کمونیست اشاره کرده و می گویند خود این جمع بزرگ افراد در دوره بعد از مائو نوعی قانون اعداد بزرگ را به سیاست ها تحمیل کرد و میانه روی و خردمندی - و ضمنا رهبری مثل دنگ ژیائوپینگ - در کار آورد. گروه دیگری به نقش سنت چند هزار ساله کنفوسیوسی در تربیت بورکرات ها و نخبگان چینی اشاره می کنند و می گویند حتی بوروکرات های حزبی هم از دل همین سنت بیرون آمده بودند و منتظر افتادن مائو بودند تا در ترکیب با تحولات اجتماعی بعد از انقلاب سرخ خرد و میانه روی سنتی چینی را به کار بیاورند.
گروه دیگر به انقلاب فرهنگی مائو اشاره می کنند و این که دو اثر جدی خواسته و ناخواسته داشت: از یک طرف اعتبار کادرهای قدیمی حزب را بر باد داد و مانع از شکل گیری یک طبقه بوروکرات پیر به سبک شوروی و اروپای شرقی شد و فرصتی برای ترقی نیروهای اصلاح طلب در دوران بعد از مائو فراهم کرد و از طرف دیگر مصایب نظام توتالیتر را به عینه به جلوی چشم همه آورد و مقامات جوان تر را به این نتیجه گیری رساند که باید هر چه زودتر از این تله فقر خارج شد (سیاست معروف اقتصاد در راس به جای ایدئولوژی در راس ). همین تمنای خروج از فقر بود که باعث شد در دوران جدیدتر معیار اصلی ارتقاء در حزب کارایی فرد در شغل قبلی باشد. مطالعات دیگری به تفاوت نظام تصمیم گیری اقتصادی شوروی و چین کمونیست اشاره می کنند: در شوروی تقریبا همه چیز توسط کمیته مرکزی برنامه ریزی می شد ولی در چین دولت های محلی قدرت و اختیارات خیلی بیش تری برای برنامه ریزی تولید داشتند و مشق مدیریت و اقتصاد کرده بودند. و احتمالا ده ها عامل دیگر که فرصت پرداختن به آن ها در این جا نیست.
به هر حال هر چه هست پیام این نوشته این است که سرعت آزادسازی و امثال آن فقط نوک کوه یخ و عقربه ای از ماهیت نظام تصمیم گیری اصلاحات اقتصادی است و نباید خودش به یک عنوان متغیر مستقل مورد تحلیل قرار گیرد.
کانال آرشیو منابع سیاسی