وای از اینهمه درایت و مدیریت.
1
مطلبی می خواندم درباره ی بخشی از نامه ی تاریخی فتحعلی شاه قاجار به سفیر خود در استانبول که با این گزاره ها آغاز می شود: اولا بر ذمت همت تو لازم است که به درستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ کسی به نام پادشاه فرنگ هست یا نه؟ و در صورت بودن پایتختش کجاست؟ ثانیا فرنگستان عبارتست از چند ایل شهرنشین؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ ثالثا در باب انگلستان تحقیق جداگانه و علیحده کن و ببین اینان که در سایه ماهوت و قلمتراش اینهمه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش مردم و از چه قبیل قومند؟ این که می گویند در جزیره ای ساکنند ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالب شان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور می شود که یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ پس از آن در حل این مسئله که اینهمه در ایران در دهن ها افتاده است صرف مساعی و اقدام بنما و لیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ رابعا در باب این دولت لاینفهم انگلستان با دقت تمام وارسی نموده بدان که چگونه حکمرانی است و صورت حکمران او چیست؟ سادسا از روی قطع و یقین غور و بررسی حالت ینگه دنیا را نموده و در این باب سر موئی فرونگذار. سابعا تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس آن بر آی که اسلم شقوق و احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟
2
با خواندن این مطلب قیافه ام هم چون مونالیزای تابلوی دواینچی شد لبخندی تلخ روی لب هایم نشست و با خود گفتم: هر چه می کشیم از دست اینهمه آگاهی و درایت و مدیریت اربابان قدرت و سیاست کشور؟ و با خود ادامه دادم: حتما بسیاری از اصحاب قدرت آن زمان نیز از اینهمه درایت و آگاهی پادشاه در شگفت و حیرت شده اند و در وصف مدیریت جهانی قبله ی عالم سخن ها گفته و نوشته اند. دفعتا به یاد برخی دولت های یکی دو دهه ی گذشته کشور خود افتادم. همان لبخند نصفه ونیمه و کم رنگ مونالیزایی نیز از لبانم محو شد و غمی غمین تمامی وجودم را دربرگرفت. از خودم پرسیدم: چرا باید عدم آگاهی عده ای قلیل از سیاست و قدرت و مناسبات جهانی اینهمه هزینه روی دست ملتی بگذارد؟ چرا باید ادعاهای مدیریت جهان و جهانیان اینهمه ما را دچار بحران مدیریت (حتی در سطح ملی) بکند؟ چرا باید مدیریت امور پیچیده ی یک کشور را آن هم در پیچیده ترین و حساس ترین و بحرانی تراین شرایط تاریخی آن به عده ای پخمه های نخبه نمایی سپرد که ذهن بسته اما دهن های گشاد دارند؟ در فضای ذهنی خودم این پرسش ها را روی میز دولت(ها) گذشته گذاشتم و عاجزانه خواستار پاسخ شدم. جواب شنیدم: ما آخر آگاهی و درایت جهانیم و برای مدیریت جهان و جهانیان لحظه ای در خود و آگاهی و درایت خود تردید روا نمی داریم. تاریخ لوح ملفوف آگاهی ماست منتظر باشید تا این لوح گشوده شود. سکوت کردم و خود و جامعه و مردمم را به خدا سپردم.
علی معنوی