من بسیار امیدوارم آینده ایران تماشایی است (قسمت اول).
محمدرضا اسلامی
اشاره - این گزارش دو بخش دارد که بخش اول گزارش دیدار من با دکتر رنانی در اواخر مرداد ۱۳۹۸ است و بخش دوم مصاحبه ای است که پس از حوادث آبان ماه امسال به صورت آنلاین با ایشان انجام دادم. دکتر رنانی در دیدار مرداد بسیار خوش بین و امیدوار بود. پس از اعتراضات آبان و سرکوب شدید آن که موجب موج تازه ای از نگرانی و ناامیدی در کشور شد کنجکاو شدم که ببینم آیا این امیدواری همچنان در رنانی وجود دارد. به همین دلیل یک مصاحبه آنلاین با ایشان انجام دادم. در این متن هر دو بخش را با هم می خوانید.
بخش اول: دیدار مرداد ۱۳۹۸
در یک بعدازظهر گرم مردادی در پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس امکان ملاقات و گفت و گو با دکتر محسن رنانی فراهم شد. روزهای تعطیلی دانشگاه بود و سکوتی عمیق فضای محوطه را در برگرفته بود. خسته از سفری طولانی و گرمازده از هوای مردادی به دفتر کار مردی رفتم که تا پیش از این دیدار او را به دو ویژگی می شناختم: کسی که به توسعه فکر می کند و با کلمات با وسواس و دقت رفتار می کند.
کلمه ابزار گفت و گو و ارتباط انسانهاست و معدودند آنها که با احتیاط کلمه را به کار می گیرند. دکتر رنانی از آنهاست که وسواسش به کلمه و نگارش باعث شد تا نوشته هایش در شعاع وسیعی از جامعه ایران خوانده شود. ساعاتی بود که بعد از ماجرای آتش سوزی در برج آسمان شیراز به تهران رسیده بودم و دکتر رنانی از سفر پرسید. اینکه بعد از سفرطولانی این چندسال اخیر ایران را چگونه می بینی؟ تهران و شیراز چطور بوده است بعد از این سال ها؟
گفتم برای کسی که مدتی از فضای کشور دور بوده باشد در روزهای نخست ورود به کشور دو چیز به شد ت در چشم می آید: نخست تحرک و انرژی عجیبی که در فضای شهر و ضربان زندگی وجود دارد دوم یک شلختگی زیاد که در محیط اجتماعی ایران دیده می شود.
دکتر رنانی گفت: خیلی دقیق گفتید جامعه امروز ایران یک جامعه پرانرژی اما شلخته است. تحلیل این دو را من از این منظر می بینم: انرژی و تحرک موجود در سپهر زیستی جامعه ایران ریشه در برآمدن نسل جدید دارد. نسلی که در راه است بسیار پرانرژی ایدئولوژی گریز و واقع گرا است. یک نسل بسیار پرتقلا پر توقع پرجوشش و عین حال در برابر سنت هایی که دوست ندارد بسیار ویرانگر. وجود چنین نسلی در هر فضایی باعث می شود که جنبش و ضربان انرژی به چشم ناظر بیرونی پررنگ به نظر برسد. اما شلختگی را هم از این زاویه می بینم که اگر نبود این شلختگی و بی نظمی در ساختارهای ما اینهمه اخبار اختلاس و بی انضباطی های مالی و بحران های دیگر به گوش نمی رسید. آن خبرها و بحران ها معلول بی نظمی در سیستم است. سیستمی که بی نظمی هایش هم ریشه در ساختار قانون اساسی دارد و هم ریشه در تفکر غیرسیستمی و خ ردنگر حاکمانی که در نظام آموزشی حوزوی بالیده اند نظام آموزشی که نگاه کلان ندارد. فقه علمی است که برای تنظیم روابط و قواعد سطح خ رد و بین فردی شکل گرفته است. دانش آموختگان چنین علمی کلان نگری و تفکر سیستمی ندارند. و چون روحانیان در سیاست ایران دست بالا را دارند و موقعیت شان در بوروکراسی با موقعیت کارشناسان کلان نگر برابر نیست پس در چنین نظام تدبیری همواره نگاه خ رد بر نگاه کلان غلبه می کند و بنابراین ما با سیستمی مواجه می شویم که گویا طرح کلان نداشته و ذره ذره و از سر ضرورت اجزائش کنار هم شکل گرفته است. طبیعی است که مهم ترین دستاورد چنین نظام تدبیری شختگی خواهد بود .
دکتر رنانی افزود: اما آینده قرار نیست که چنین بماند. به گمان من بیست - سی سال آینده ایران بسیار تماشایی است. برای کسی که یا اهل رشد وجودی یا اهل رشد فکری یا حتی اهل تماشا و لذت بردن از تحولات کشور باشد سال های دیدنی ای در پیش است. سال هایی که کاملا با گذشته متفاوت است . وقتی که علت را جویا شدم دکتر رنانی توضیح داد: اگر در چند سال آینده مدیران کنونی کشور با تصمیم های نادرست ما را وارد جنگ بحران های ویرانگر و یا تجربه های برگشت ناپذیر نکنند ممکن است ما پنج شش سال آینده را هم با همین وضعی که امروز داریم سپری کنیم اما واقعیت این است که پس از آن عملا نسل کاملا جدیدی در جایگاه مدیریت و هدایت امور کشور مستقر می شود نسلی که زاده و پرورده پس از انقلاب است و پیامد تمام خطاهای سیاستی چهار دهه گذشته را با پوست و گوشت خود حس کرده است. این نسل زمینی و عقلانی می اندیشد جهان مدرن را بهتر می فهمد بسیار آگاه است به خاطر گسترش ابزارهای اطلاعاتی و ارتباطی قدرت اثرگذاری و کنترلش بر سیاست های نظام تدبیر و بر خطاهای آن شدیدا بالا رفته است ابزار کاملا عملی برای نافرمانی از قوانینی که با طبیعت او نمی خواند را دارد و در یک کلام زندگی را عمیق تر درک می کند و زندگی را عمیقا دوست دارد. چنین نسلی همه تلاشش این خواهد بود که فضا را برای زندگی بهتر مهیا کند و چنین خواهد کرد .
گفتم: من در آگاه بودن نسل جدید تردیدی ندارم اما دغدغه اصلی ذهنی من این است که اگر این نسل هم بخواهد مانند نسل قبل از خود در ناسازگاری حرکت کند و آن انرژی عظیم را صرف منازعه های فرساینده (که امروز شاهدیم) بکند خوب چه فرقی حاصل خواهد شد؟ سؤال مشخص این است که چرا باید از انرژی نسل جدید خوشحال باشیم وقتی که پدرانشان این سال ها را به ناسازگاری با هم گذراندند؟
پاسخ دکتر رنانی برایم بسیار جذاب و منطقی بود. گفت: نسل جدید به دو ابزار یا سلاح مجهز است که نسل ما آن دو ابزار را نداشتند: نخست شبکه های مجازی و ابزارهای ارتباطی جدید و دوم اندیشه روادار و غیر ایدئولوژیک. نسل ما نسل جزوه های پلی کپی و نوارهای کاست بود. نسل از هم بریدگی و شیفتگی به کلام و شخصیت های کاریزما. چند ماه می گذشت تا یک نوار کاست یا یک جزوه به دست ما برسد که در آن هم سخنان کسانی بود مانند امام یا دکتر شریعتی یا فخرالدین حجازی ونظایر آنها. آن نوارها یا کتاب ها به ما اطلاعات دقیق یا قدرت تحلیل نمی دانند بلکه ذهن ما را به سوی یک ایدئولوژی مقدس هدایت می کردند. حلقه ارتباط نسل ما با هم کلام یا شخصیت کاریزماها بود. ما تک تک کسی نبودیم بدون محوریت شخصیت های کاریزما ما با هم نبودیم. انفرادهایی که همه به یک نقطه وصل اند و انرژی و هدف و جنبش شان همه از یک نقطه است. نسل ما نقاط پراکنده ای در یک دایره بود که همه به یک نقطه مرکزی وصل بودند و همه یک آبشخور فکری داشتند. پس ما نسل آدم های تک افتاده ای بودیم که با طناب ایدئولوژی به یک نقطه مرکزی یعنی به شخصیت های کاریزما متصل بودیم .
اما وضعیت نسل جدید متفاوت است. نسل جدید به کمک فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی و به کمک شبکه های مجازی به سرعت خطاها را کشف می کند آن را جار می زند و به سرعت نقد می کنند هیچ حرفی را مقدس نمی داند وهیچ مرز مقدسی را به رسمیت نمی شناسد. به سرعت همدیگر را پیدا می کنند نیازی به حلقه اتصال مرکزی و ایدئولوژی ندارند خودشان مرکزاند و عقل شان ایدئولوژی آنهاست. هیچ کس را جز عقلشان قبول ندارند. و این از برکات جمهوری اسلامی بود که کاری کرد که هیچ نقطه مقدسی در اندیشه نسل جدید باقی نمانده است و هیچ مرجعیتی برای نهادهای سنتی یا افراد مروج اندیشه های ایدئولوژیک یا سنتی باقی نمانده است. بنابراین نسل جدید به سرعت ایده های بهتر اندیشه های بهتر و روش های جایگزین را کشف می کند و جایگزین می کند. این نسل اگر در فرآیند یک حرکت اقتصادی/علمی/اجتماعی احساس کند که نهادهای موجود همراهی نمی کنند و همراه مناسب ندارد به سرعت می تواند جایگزین بیاید و فضا را برای خود باز کند. نسل جدید بن بست نمی شناسد نه بن بست فکری و نه بن بست عملی. نسل ما نسل بن بست بود نسلی که چشمش به بزرگان بود تا به پنجه تدبیر بن بست ها و گره ها را بگشایند. اما این نسل بن بست نمی شناسد بنابراین نیازی به بزرگان ندارد و همین وجه امتیاز این نسل نسبت به نسل ماست .
سلاح دوم این نسل رواداری است. نسل جدید مانند نسل ما نیست که انتظار داشتیم دوست یا همسفر یا فرد همراهمان الزاما مثل خودمان باشد یعنی همچون ما مذهبی باشد یا چپگرا باشد یا نوگرا باشد. این نسل می تواند با هر کس با هر عقیده ای کار کند و کنار بیاید به شرط آنکه حقوق یکدیگر و قواعد بازی را رعایت کنند. این سازگاری و رواداری در نسل جدید هست که دو نفر برای رفاقت یا همکاری با هم انتظار نداشته باشند دقیقا مانند هم فکر کنند یا مثل هم رفتار کنند یا مثل هم لباس بپوشند. این ویژگی را پدر من نداشت. من هم نداشتم! من شاید انتظار داشتم که دوست من علاوه بر اینکه مذهبی باشد ادبیات را هم بفهمد اهل مطالعه مطالب سیاسی هم باشد. اما در ذهن نسل جدید این محدودیت ها وجود ندارد. این نسل نسل بختیاری است که تحول یا گذار دویست ساله از اندیشه ورزی سنتی یا ایدئولوژیک به رواداری در اندیشه و مدارا در پیشه را در یک دوره بیست ساله طی کرده است .
این دو ویژگی راه را برای نسل جدید باز می کند و کمک می کند که نسل جدید خودش را بیابد قدرت پیدا کند و حرفش را به کرسی بنشاند. این نسل بدون کمک ایدئولوژیست ها قدرت زایندگی دارد و بدون کمک رهبران سیاسی قدرت انسجام دارد. این نسل غیرسیاسی ترین نسل بعد از مشروطیت است که عظیم ترین قدرت سیاسی را دارد .
پرسیدم: در یک کلام اینده را چگونه می بینید؟
دکتر رنانی پاسخ داد: خیلی روشن و امیدوارانه. پاسخ شما را با یک تمثیل عرض می کنم. جامعه امروز ما به مزرعه ای می ماند که انبوهی از بذرهای متنوع مربوط به گ ل ها و درختان مختلف در زیر خاک آن مدفون شده است. حتی روی سطح مزرعه را خس و خاشاک گرفته است و یک جاهایی هم کودهایی روی خاک است که فضا را متعفن کرده است. اما بارش هایی که نرم نرمک در گذشته رخ داده است باعث شده تا این بذرها آرام آرام در زیر خاک جان بگیرند. اگر دقت کنیم در جاهایی از مزرعه نوک برخی از این جوانه بیرون زده است که همه سبز رنگ اند اما کسی نمی تواند حس بزند که چه قدرت و تنوع و رنگارنگی شگرفی در زیر این خاک در حال رشد و نمو است. کافی است یک بارش باران یا یک گردش باد این خس وخاشاک روی مزرعه را با خود ببرد و نوری به این خاک بتابد تا ناگهان ظرف چند روز شما با دشتی از گل های رنگارنگ و درختچه ها و بوته های مختلف روبه رو شوید. این تصویری است که من از ایران امروز و فردای نه چندان دور ایران دارم .
ننویسندگی!
از ننوشتن های اخیر پرسیدم. همان که دکتر شریعتی ننویسندگی نام نهاده بود. گفتم یادداشت های شما در کانال تلگرامی تان بازخوردهای بسیار مؤثری داشت و مثلا در موضوع رفتار ایرانیان با اقوام ایرانی یا همسایگان افغانستانی خود بسیار تأثیرگذار بود. چرا دیگر نمی نویسید و در کانال تلگرامی چیزی منتشر نمی کنید؟ ننویسندگی سخت نیست؟
پاسخ به این سؤال هم جالب بود. دکتر رنانی گفت: نکته اول اینکه من به جایی رسیدم که دیدم همه حرفهایم را زده ام. حرف جدیدی نه برای جامعه و نه برای حاکمان ندارم. حرف جدید مستلزم این است که ایده یا کلام جدیدی داشته باشم و رسیدن به کلام و مطلب جدید بدون خواندن و آموختن و تازه کردن ذهن ممکن نیست. بنابراین فرصتی می خواستم که ذهن خودم را تازه و غنی کنم. دوم اینکه در نوشتن و تأثیرگذاری سرمایه اجتماعی بسیار مهم است. اگر فقط بنویسی برای اینکه بخواهی سرمایه اجتماعی ات را حفظ کنی مجبوری که هربار حرف تندتری بزنی تا مخاطب را جذب کنی. و در نوبت بعدی هم باز باید تندتر بگویی تا او را از دست ندهی. اعتیاد مردم ما به خواندن مطالب در فضای مجازی چیزی شبیه اعتیاد به مصرف تریاک شده است. هربار باید دوز نقد و تندی مطلب را بالا ببری تا مخاطب لذت سابق را ببرد. و این برای یک نویسنده ای که مسئله اش شهرت نیست بلکه مسئله اش توسعه ملی است راه خطرناکی است. لذا از این خطر بسیار باید بر حذر بود. نوشتن صرفا باید زمانی باشد که سه شرط وجود دارد: حرف جدیدی هست گوش شنوایی هم هست و امید به تأثیرگذاری هم هست. من چند سال پیش متوجه شدم که حرفهای ما دیگر تاثیری بر تصمیمات مقامات ندارد. نظام تدبیر گوشش را محکم بسته است و نه در اندیشه اصلاح است و نه در اندیشه افق گشایی عزمش را جزم کرده است که همان راهی که در گذشته می رفته را با قدرت ادامه بدهد. بنابراین حرفها و نقدهای ما جنسش دارد می رود به سوی نق زدن و گاه ضجه زدن. و تازه این حرف ها در فضای مجازی به همهمه و هیاهو تبدیل می شود و همه این ها برای جامعه ای که می خواهد به سوی توسعه حرکت کند سم است. وقتی من امیدی به شنیده شدن و اثر گذاری بر مقامات ندارم پس باید برای جامعه بنویسم. در شرایط کنونی نوشتن برای هم جامعه خطرناک است. اگر بخواهیم برای خوشایند جامعه بنویسیم باید دست روی زخم ها بگذاریم و سیاه نمایی کنیم که بسیار آسیب زا و امیدکش است. حتی اگر بخواهیم حقیقیت را بنویسم باز می تواند ناامید کننده باشد. در حالی که یک روشنفکر توسعه خواه باید وظیفه اصلی خودش را امیدافشانی و افق گشایی قرار دهد. خاطرتان هست که من یادداشتی نوشتم با عنوان سکوت ملی امید ملی ؟ (این یادداشت را دراینجا بخوانید)
خیلی ها از آن یادداشت برداشت اشتباه کردند و گمان کردند من همه را مطلقا به سکوت دعوت کرده ام. من نگفتم مطبوعات نقد نکنند کارشناسان خطاهای سیاستی را نگویند رسانه ها فسادها را برملا نکنند این ها همه باید باشد چون مأموریت این ها همین کارهاست. اما سخنم این بود که مردم اخبار بد را دائما بین خودشان نچرخانند تا استرس و سرگردانی جامعه ما بیشتر از این نشود و این نسل ناامید نشود مدیران کانال های تلگرامی لازم نیست هر خبر راست و دروغ را به صرف این که جاذبه دارد و کاربران را جذب می کند منتشر کنند و ذهن جامعه را خراب کنند. نویسندگان هم که بیشتر تحلیل می کنند تا خبررسانی از طریق تحلیل های سیاه و از طریق تکرار گفت وگو درباره بحران های امروز ما جامعه را ناامید نکنند. روشنفکران و صاحب نظران هم بدانند که اگر شدیدترین نقدها و تحلیل ها را هم بنویسند نوشته های آنها دیگر اثری برسیاستمداران ندارد. سیاستمداران دیگر گوش و چشمشان را بسته اند و حساسیت شان نسبت به نقدهای ما از بین رفته است آنها در دنیای خیالات خودشان زندگی می کنند دغدغه های آنها نیز دیگر مسائلی که ما می اندیشیم نیست. بنابراین وقتی تحلیل های ما اثری بر اصلاح وضع موجود ندارد و وقتی همه حرفها را زده ایم ونقدها را کرده ایم اکنون نقد و تحلیل بیشتر و بیشتر تنها به ناامیدی مردم می انجامد. اکنون آنها باید به جای نقدهای ویرانگر خطاب به حاکمیت با مردم سخن بگویند و از فرصت ها و توانایی ها و تحولات مثبتی که در پیش است سخن بگویند. مردم را به همکاری و مشارکت در حل معضلات محلی و محیطی شان و به رواداری در ارتباط با هم دعوت کنند. تجربه های تاریخی و جهانی را به مردم گوشزد کنند و جامعه را از هیجانی شدن بیشتر دور کنند .
از دکتر رنانی پرسیدم: آیا گمان نمی کنید توقف نقد حاکمان منجر به تداوم فساد و تعمیق روندهای ناکارآمد کنونی شود؟ او پاسخ داد: بببنید این سیستم از نقطه سربه سر انرژی عبور کرده است. یعنی تراز ورودی و خروجی انرژی در آن منفی شده است. معنی ساده اش این است که مجموعه تولید و خلق ارزشی که در این سیستم می شود از مجموع منابعی مالی و مادی که مصرف می کند کمتر شده است. یعنی این سیستم دارد از مواهب خدادای یا از ذخایر و انباشت های گذشته می خورد. چنین سیستمی خیلی نمی تواند به این روش ادامه بدهد و یک جایی کم می آورد و باید در خودش تغییرات اساسی بدهد. این نظام تدبیر سال هاست که به این نقطه رسیده است. مثال می زنم در دولت قبلی کسری بودجه بیشتر با انتشار پول و استقراض از بانک ها تامین می شد و در دولت فعلی بیشتر با انتشار اوراق مشارکت که به معنی استقراض از مردم است و نیز مقداری هم با استقراض از بانک ها تامین شده است. یک مدتی هم با فروش دارایی هایش مثل کارخانه ها و املاکی که داشته است روزگار گذرانده است. الان نقطه ای است که همه آن منابع ته کشیده است و همه امکان ها به نقطه پایان رسیده است و جز با یک تحول ساختاری نمی شود ادامه داد. سیستمی که خودش خودش را به چنین نقطه ای رسانده است اصلا نیازی به نقد ندارد. دستاورهای خودش و بحران های خودش بهترین نقد خودش است. جامعه این را فهمیده است. اگر در حکومت هم عقل سلیمی باشد باید این را فهمیده باشد. پس مسئله امروز ما نقد حکومت نیست. شما به یک فرد پرخور زنهار می دهید تا بلکه سبک تغذیه خود را اصلاح کند تا مریض نشود. یا به یک بیمار معمولی هشدار می دهید تا او را متوجه اهمیت بیماری اش کنید تا برای درمان خودش اقدام کند. اما وقتی یک بیماری گرفتار سرطان شد اصلا نیازی نیست شما به او یادآوری کنید که او بیمار است و سرطان خطرناک است بلکه خود سرطان چنان تعادل زیستی او را به هم می زند که او خودش می فهمد یک مرض جدی دارد. این جا تنها این بیمار باید از عقل سلیم و سلامت روان برخوردار باشد که به سرعت برود دنبال درمان خودش و سبک زندگی خودش را عوض کند. پس مسئله امروز ما در سطح کلان این نیست که باید هشدار بدهیم که سیستم بیمار است این که عیان است مسئله عقل سلیم و سلامت روانی نظام تدبیر است که اگر باشد به طور خودبه خود می رود دنبال درمان. و اگر نرفت یعنی یک اشکالی در فهم و عقلانیت او وجود دارد که در این صورت باید او را مجبور کرد که برای درمان اقدام کند. به نظر من جامعه ما الان خودش متوجه شده است که نظام تدبیر فهم درستی از مشکلات و بحران ها ندارد و جامعه شروع کرده و به شیوه های مختلف دارد فشار می آورد تا نظام را مجبور کند که خودش را اصلاح کند. در وا قع الان فهم جامعه از فهم روشنفکران و تحلیل گران جلوتر است چون ما درباره بحران ها فکر می کنیم اما جامعه آنها را با گوشت و پوست خودش حس می کند. در چنین نقطه ای دیگر نقد حکومت کاربردی ندارد. الان باید روشنفکران به جای نقد حکومت با جامعه گفت وگو کنند کمکش کنند تا از انتخاب های پرهزینه و خطرناک پرهیز کند.
از دکتر رنانی پرسیدم: خیلی ساده شما می گویید نظام تدبیر یا همان بوروکراسی سلامت عقل و روان خودش را از دست داده است. خب آیا نباید با انتقاد کردن همین مسائل را به او متذکر شد؟ او پاسخ داد: کسی که سلامت عقل و روان خودش را از دست داده است با نقد و توصیه و خواهش نمی شود او را هدایت یا درمان کرد. چنین کسی دیگر نمی تواند خودش خودش را اصلاح کند. باید شرایط زیست او عوض شود و او فقط وقتی اجازه می دهد شرایط زیستش را عوض کنید که یا از گرسنگی و تشنگی انرژی اش تمام شده باشد و به التماس افتاده باشد یا این که شما آن اندازه قدرت داشته باشید که او را مجبور کنید به شما تمکین کند.
پرسیدم: چه شواهدی وجود دارد که می گویید نظام تدبیر یا همان بوروکراسی سلامت عقل و روان خود را از دست داده است؟ رنانی پا سخ داد: ممکن است در این ساختار سیاسی برخی افراد هوشمند یا با ضریب هوشی بالا هم باشند اما مجموعه این آدم ها ترکیب خوبی که کارکرد عقلانی داشته باشد نساخته اند. یعنی در این ساختار شما گاهی با انفرادهای خیلی عالی روبه رو می شوید اما مجموع این انفرادها عملکرد مناسبی ندارند. این سیستم مثل مغزی می ماند که ممکن است سلول های آن سالم و قوی باشند اما بین این سلول ها به اندازه کافی سیناپس یا همان حلقه های ارتباطی و تعامل وجود ندارد و بنابراین این مغز نمی تواند به وظایف خودش به خوبی عمل کند مثل یک مغز بزرگ و از نظر فیزیولوژیک سالم که از نظر روانی قادر به عملکرد مناسب نیست. این که سال هاست مشکلات و بحران های متعددی جامعه و اقتصاد ما را درگیر کرده است اما حکومت هنوز متوجه بحران نیست یا متوجه هست ولی قدرت و امکانات مدیریت آنها را ندارد یا قدرت مدیریت دارد اما جرأت و جسارت آغاز اصلاحات و تغییرات را ندارد همه اش نشانه آن است که نظام بازخورد اطلاعات و شبکه عقلانیت نظام یا مختل است یا معیوب و یا این که این شبکه سالم است اما آدم های داخل این شبکه به لحاظ روانی مشکل دارند و نمی توانند برای اصلاح سیستم با هم همکاری کنند. به این خاطر می گویم بوروکراسی ما سلامت عقل و روان خود را از دست داده است.
پرسیدم علت آن چیست؟ دکتر رنانی پاسخ داد: من علت آن را در دو چیز می بینم. نخست آن که قدرت شنیدن مهارت گفت وگو قدرت تعامل مثبت روداری مدارا نقد عقلانی و اخلاقی قدرت عقب نشینی مهارت عذرخواهی و نظایر این ها از جمله مهارت های سیاسی دنیای مدرن است که اگر مقامات یک کشور نداشته باشند سیستم مدیریت آن کشور یکپارچه و منسجم وعقلانی عمل نخواهد کرد. این ویژگی ها همان کارکردی که آکسون دندریت و سپناپس در مغز انسان را دارند در جامعه دارند که اجازه می دهد سلول های مغزی جامعه در هماهنگی با هم کار کنند و این ها همان ویژگی هایی هستند که مقامات ما فاقد آن هستند و بنابراین نظام تدبیر ما نمی تواند منسجم کار کند. علت دوم را هم در این می بینم که ساختار نظام سیاسی ما یکپارچه نیست و به اصطلاح علوم سیاسی از جنس نفوذهای ناهمگن است. هیچ ساختار نفوذ ناهمگنی در بلندمدت نمی تواند عملکرد مناسبی داشته باشد و به سرعت به سوی تعارض پیش می رود و تعارض هم در بلندمدت حاصلی جز هرزروی انرژی ندارد. این همان بلایی است که سر نظام تدبیر ما آمده است و من علت آن را هم در عدم شفافیت رهبران و مقامات اول انقلاب و تدوین یک قانون اساسی پر از تعارض می بینم .
از ایشان پرسیدم: پس چاره چیست؟ و چگونه می توان این شرایط را تغییر داد؟ دکتر رنانی پاسخ داد: نیازی به اقدام نیست. فقط باید آرام باشیم و به هیجان نسل نو دامن نزنیم و آنها را آرام کنیم و نگذاریم کشور به سمت جنگ یا شورش برود به زودی نسلی از مدیران که از انقلاب تا کنون برسرکار بوده اند به طور طبیعی نوبت بازنشستگی شان که احتمالا طی چهار پنج ساله آینده خواهد بود فرا می رسد. قانونا که نتوانستیم آنها را بازنشسته کنیم اما طبیعت آنها را بازنشسته خواهد کرد. و نکته این جاست که این ها یکی دو نفر نیستند یک نسل هستند که از اول انقلاب مناصب را گرفته اند و اکنون لاجرم نوبت بازنشستگی طبیعی آنهاست. و چون به صورت زنجیره ای به یکدیگر متصل هستند یکی که از مدیریت خارج شود چند نفر دیگر هم با رفتن او عوض می شوند. این یک فرصت استنثایی است که هر کشوری ندارد. این نسل که جابه جا بشود نسل تازه ای وارد مدیریت کشور خواهد شد که فرسنگ ها با این نسل فاصله دارد. بنابراین به زودی فرصت برای نسل جدید پیدا می شود که در دوره کوتاهی جایگزین مدیران نسل قبلی بشوند. نسل جدید مدیران حتی اگر فرزندان همان نسل قبلی هم باشند باز هم فرسنگ ها فاصله دارند و زبان نسل جدید و دنیای جدید را می فهمند. نگویید ما زمان نداریم اتفاقا جامعه زمان دارد این حاکمان هستند که زمان ندارند .
گفتم چه تضمینی هست؟ اگر نسل مدیران جدید هم مثل مدیران سابق بیندیشند و برهمین طبل بکوبند در بر همان پاشنه خواهد چرخید. دکتر پاسخ داد: فرض کنیم نسل جدید دقیقا مثل نسل قبل بیندیشد اما نمی تواند مثل نسل قبل مدیریت کند. چون نسل قبل علاوه بر داشتن قدرت سیاسی قدرت مذهبی و مهم تر از آن کاریزما یا تقدس هم داشت. خوشبختانه یکی از خدمات جمهوری اسلامی به این کشور این بود که تخم رویش کاریزما را در این کشور برچید و اجازه نداد در برابر کاریزماهای رسمی هیچ کاریزمای دیگری شکل بگیرد. نسل جدید هم دشمن هرگونه کاریزماست. دیگر حتی مراجع تقلید هم در این کشور کاریزما نخواهند داشت چه رسد به مقاماتی که تازه برسرکار بیایند. وقتی کاریزما نباشد درآمد نفت هم نباشد حمایت خارجی هم نباشد عشق توده وار داخلی هم نباشد هر مقامی بخواهد غیرعقلانی مدیریت کند پیش از آن که مردم بخواهند کاری بکنند خود شرایط او را به زمین خواهد زد. نسل مدیران بعدی هیچ راهی ندارند جز آن که به عقلانیت و مشروعیت سیاسی و مقبولیت مردمی پناه ببرند تا دوام بیاورند. بنابراین معتقدم زمان به نفع نسل جدید است زمان به نفع تحول خواهی است و زمان به نفع توسعه است. فقط کافی است این را به نسل امروز تفهیم کنیم .
پرسیدم پس الان وظیفه ما روشنفکران و کنشگران مدنی چیست؟ دکتر رنانی پاسخ داد: باید اجازه بدهیم ذهن و روان جامعه اندکی ارام بگیرد پی درپی نگرانی و استرس به جان جامعه نریزیم و جامعه را به سوی هیجان نبریم. در شرایط آرام و عقلانی است که ا گر بحرانی اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی رخ داد روشنفکران و نخبگان می توانند میدان داری کنند و نگذارند آن بحران جامعه را رو به ویرانی ببرد. جامعه ما فقط فرصت می خواهد زمان به نفع جامعه است زمان به نفع توسعه است اقتدار سیاسی به سرعت در حال افول است و به زودی مجبور می شود در برابر خواست جامعه کرنش کند. پس اجازه بدهیم این فرایند مبارک با ناامید کردن مردم و هیجانی شدن آنها به هم نخورد و متوقف نشود. به مردم فرصت آرامش بدهیم و در فضای مجازی به بازتولید خشونت فساد و بی قانونی دست نزنیم .
پرسیدم شما خودتان در این شرایط چه می کنید؟ ایشان پاسخ داد: همین توصیه هایی که کردم را خودم اجرا می کنم. نخستین کارم این بود نوشتن نقادانه در حوزه اقتصاد سیاسی را متوقف کردم تا زهر در جان جامعه نریزم و ناامیدشان نکنم. و منظور من از نوشته سکوت ملی نیز همین بود نه چشم بستن بر خطاها و ستم ها. بنابراین وقتی من به چنین جمع بندی ای رسیدم لازم بود که خودم نخستین اجرا کنند تحلیل خودم باشم و بنابراین انتشار مطلب در فضای مجازی درباره مسائل کلان و اقتصاد سیاسی را متوقف کردم. اما این به معنی توقف نوشتن یا توقف اندیشه نیست. من خیلی بیش از گذشته مشغول خواندن و نوشتنم. اما بیشتر برای آینده می نویسم تا برای امروز. چون امروز دیگر نه حکومت نه نسل جوان مخاطب ما نیست. حکومت به نشخوار خودش مشغول است و نسل جوان نیز از ما عبور کرده است. پس ما باید برویم خود را بازسازی کنیم و ضعف های خودمان را جبران کنیم و برای استقبال از آینده ای که کاملا متفاوت از امروز است آماده شویم. ما باید نگاهمان را تازه کنیم و افق های تازه ای در برابر نسل جدید بگشاییم. و مسیری که من انتخاب کرده ام مسیر کودکی و توسعه است. تمام انرژی وقت و ذهن خود را بر روی این مسئله متمرکز کرده ام. به زودی زمان تحول نظام خانواده و نظام آموزشی فرا می رسد و ما هنوز هیچ آمادگی فکری و اندیشگی برای این تحول نداریم. باید کاری کرد.
این روزها دائما این شعر حضرت سهراب را زمزمه می کنم که دقیقا بیان هنری همین تحلیل من است:
دشت هایی چه فراخ / کوه هایی چه بلند / در گلستانه چه بوی علفی می آمد / من در این آبادی پی چیزی می گشتم / پی خوابی شاید / پی نوری ریگی لبخندی / من چه سبزم امروز / و چه اندازه تنم هوشیار است / نکند اندوهی سر رسد از پس کوه / زندگی خالی نیست / مهربانی هست سیب هست ایمان هست / آری آری / تا شقایق هست زندگی باید کرد / در دل من چیزی هست / مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح / و چنان بی تابم که دلم می خواهد / بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه / دورها آوایی است که مرا می خواند...
از دکتر رنانی سؤال کردم می شود بگویید این روزها به چه کاری مشغولید؟ گفت: با همین تحلیل بالا بود که به این نتیجه رسیدم که امثال من الان دیگر خیلی نمی توانند بر روندهای موجود تاثیر بگذارند پس بهتر است برویم روی خودمان سرمایه گذاری کنیم. در واقع معتقدم اگر تقدیر این بود که امثال من روزی منشاء آثاری برای کشورمان باشیم باید طراوت ذهنی و جسمی خود را از دست نداده باشیم. برای همین من در پنجاه سالگی تصمیم گرفتم در تمامی زوایای زندگی خود پارادایم شیفت (افق گشایی) ایجاد کنم یعنی در حوزه زندگی شخصی اجتماعی و علمی سبک زندگی خود را عوض کردم. چندسالی است که گوشت را از سبد غذایی خود حذف کرده ام به طور جدی و منظم ورزش می کنم. کوه می روم پیاده روی می کنم. از نو شروع کرده ام قران را با نگاه هرمنوتیک بخوانم به کلاس موسیقی می روم ساز می زنم می رقصم کشاورزی می کنم به مادرم بیشتر سر می زنم و برای خانواده ام خیلی بیشتر وقت می گذارم و خیلی بیش از گذشته کتابهایی که همیشه آرزویش را داشتم اما وقت نداشتم می خوانم. چنین شرایطی هیچگاه از زمان دبیرستان به بعد برایم فراهم نشده بود. این در حوزه زندگی شخصی بود.
در حوزه اجتماعی و سیاسی نیز کنشگری را متوقف کرده ام و بیشتر در حوزه کودکی و توسعه با نهادهای آموزشی کودکان همکاری می کنم. حوزه کودکی در ایران حوزه مظلومی است که باید حمایت شود. کودکان ایرانی از اقلیت های ایرانی هم مظلوم ترند. کودکان بی دفاعی که جامعه جز مسیر تحمیل و تقلید هیچ مسیر دیگری را در برابر آنها قرار نمی دهد. کرامت انسان و وجه تمایزش با حیوانات همین قدرت انتخاب است. کودک ایرانی نه تنها در دوره کودکی قدرت انتخاب ندارد بلکه جوری تربیت می شود که در بزرگسالی هم انتخاب هایش کلیشه ای و بسته و مقلدانه باشد وهیچ ظلمی به یک انسان عظیم تر از این نیست که وجه تمایز او با حیوان یعنی قدرت انتخابش را از همان کودکی محدود کنیم. گرچه این وضعیت دارد با شکل گیری فضای مجازی شکسته می شود اما برخورد عقلانی با این مسئله می تواند از انحرافات اجتماعی و مشکلات کودکان در آینده پیشگیری کند. این روزها بخش اعظم وقت من در این حوزه صرف می شود. در حوزه علمی نیز از حوزه اقتصاد کلان و اقتصاد سیاسی به حوزه اقتصاد توسعه مهاجرت کرده ام. ضمن این که مطالعاتم را به حوزه توسعه معطوف کرده ام با عده ای از دانشجویان سابقم پویش فکری توسعه را راه انداخته ایم و داریم روی الگوهای جهانی توسعه ونظریات توسعه ایرانی وخارجی کار می کنیم و نشست هایی تحت عنوان گفت وگوهای توسعه با نخبگان فکری کشور برگزار می کنیم شاید بتوانیم گامی در جهت شکل گیری گفتمان توسعه در این کشور برداریم. در یک کلام من این روزها چند برابر آن روزهایی که هر هفته در فضای مجازی مطلب منتشر می کردم دارم کار فکری و علمی می کنم و روز به روز حجم امیدم به آینده ایران افزایش می یابد .
غرق لذت از شنیدنها بودم که تلفن زنگ خورد و میهمان دیگری به جمع ما اضافه شد. کلام منقطع شد و به گمانم زمان خداحافظی بود. گفتم: من از زمانی که ژاپن بودم به هر کارخانه ای که رفتم یا به هر پروژه یا سخنرانی ای خلاصه مطلبی از آن دیدار و بازدید نوشته ام. از این دیدار هم خواهم نوشت مانعی نخواهد بود؟ دکتر رنانی گفت: بسیار هم عالی است اگر می نویسی عنوانش این باشد: من بسیار امیدوارم!
---------------------------
پی نوشت: زحمت هماهنگی این دیدار توسط دوست ارجمندمان جناب مهندس خسروی در سازمان نظام مهندسی خراسان بود. حکایت غریبی است این امکان جدید. در مسیر پرواز از کالیفرنیا به دبی هماهنگی ملاقات با دکتر رنانی که در اصفهان حضور دارند توسط دوست نازنینی در مشهد انجام می شود. و ما همدیگر را در تهران می یابیم. بله! این امکان ده سال پیش نبود. این همان ابزار نسل بعد از ماست. نسلی که به آگاه تر بودنش امیدواریم و به بهتر فهمیدن مفاهیم دنیای روز.