من بسیار امیدوارم، آینده ایران تماشایی است (قسمت دوم).
بخش دوم - مصاحبه آذر ۱۳۹۸
سؤال - ما در مرداد ماه امسال دیداری داشتیم و من گفت وگوهایمان را به صورت مصاحبه بازنویسی کردم و قرار بود منتشر کنم که به عللی به تعویق افتاد. اما الان که آن مصاحبه آماده انتشار است با توجه به اعتراضات آبان ماه شرایط و فضای کشور عوض شده است. به نظرم رسید که خوب است نظر شما را پس از این حوادث نیز بدانیم و این گفت وگو را نیز در ادامه گفت وگوی مرداد بیاورم. سؤال اصلی این است که آیا آن افق و نگاه امیدوارانه ای که شما در گفت وگوی مرداد ماه نسبت به آینده ایران داشتید پس از وقایع آبان ماه همچنان ادامه دارد؟ اگر پاسخ شما مثبت است لطفا توضیح دهید چرا؟
بله من نه تنها همچنان نسبت به آینده امیدوارم بلکه این امیدواری خیلی بیشتر هم شده است. این همان چیزی بود که من سه سال بود منتظرش بودم.
سؤال: ببخشید سه سال بود منتظر چه بودید؟
منتظر همین تحولاتی که امسال رخ داده است.
سؤال: چرا؟
توضیح می دهم. بعد از فوت آقای هاشمی رفسنجانی نامه ای به مقام معظم رهبری نوشتم (به تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۵) که در کتاب نامه هایی برای خوانده نشدن آمده است.
سؤال: این کتاب حاوی چه نامه هایی است و آیا منتشر شده است؟
هنوز منتشر نشده در واقع تدوین آن تمام شده است و به زودی برای انتشار به ناشر می دهم. امیدوارم که مجوز انتشار بگیرد. کتاب حاوی ۲۴ نامه به مقامات مختلف کشور است که از سال ۱۳۸۰ تا کنون نوشته ام. برگردیم به پاسخ سؤال قبلی تان.
خلاصه نامه را از طریق دوستی به آقای دکتر حداد عادل دادم و خبر دارم که ایشان نیز به دفتر رهبری تحویل داده اند اما نمی دانم به دست خود رهبری رسیده است یا نه. در آن نامه تحلیل کرده ام که چرا بعد از فوت آقای هاشمی رفسنجانی ضروری است و بلکه بهترین فرصت برای نظام است که ریل سیاست را در ایران تغییر دهد و مسیر سیاسی گذشته را متوقف کند چرا که آن مسیر بسیار انرژی بر و پرهزینه بود چون چیدمانش بر اساس استراتژی حذف هاشمی چیده شده بود ولی حالا که آقای هاشمی درگذشته اند لازم است هر چه سریع تر تحولات ساختاری از جنس افق گشایی و پاردایم شیفت رخ دهد. محتوای نامه را بعد از انتشار کتاب خواهید دید.
اما یکی از نکاتی که در آن نامه گفته ام این است که در این ایام من همواره دو تا دعا بر لب دارم: یکی برای سلامت رهبری و دیگری برای اینکه هرچه زودتر یک شورش خونبار در کشور رخ بدهد. گفتم دعای اولم برای این است که شرایط داخلی به گونه ای است که به علت تضادهای منفعتی که بین گروه های پرقدرت سیاسی وجود دارد و به علت تعارضاتی که در ساخت قدرت وجود دارد در شرایط کنونی اگر اقتدار رهبری برداشته شود نزاع بین این گروهها کشور را به سوی بحران یا حتی جنگ داخلی می برد که نتیجه آن فلاکت بیشتر برای مردم ما خواهد بود. بنابراین الان مسئله اول من ثبات امنیت و آرامش ایران است و این امر فعلا چه بخواهیم چه نخواهیم با حضور رهبری رخ می دهد. در واقع عبور و خروج از شرایط و بحران های کنونی دو راه دارد: یکی از انقلاب از طرف جامعه و دوم یک تحول ساختاری و افق گشا از طرف حکومت. اولی که خطرناک و مبهم و پرهزینه است چون انقلاب در واقع نوعی جنگ داخلی است که اول از جنگ یک گروه با یک گروه دیگر شروع می شود و پس از آن که یکی از آن دو گروه پیروز شد قلع و قمع سایر گروهها نیز آغاز می شود فرقی هم نمی کند کدام گروه پیروز شود. تجربه قرن بیستم نشان می دهد که از هیچ انقلاب خونباری دموکراسی و توسعه بیرون نیامده است.
راهکار دوم یعنی تحول ساختاری از بالا هم فقط با حضور یک قدرت مرکزی مقتدر امکان پذیر است. چون تغییرات ساختاری و افق گشایانه منافع خیلی ها را تهدید می کند و همان ها مانع آن خواهند شد و بنابراین یک اقتدار مرکزی برای تحقق چنین تحولی لازم است. این سخن من نیست سخن داگلاس نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد است که می گوید تمام عقب ماندگی کشورهای جهان سوم ناشی از سایه خشونتی است که نزاع مستمر بین گروههای قدرت بر کشور می افکند.
از این رو اگر ما بخواهیم به عقلانیت برگردیم و با آرامش و بدون خشونت یک افق گشایی و تغییر ساختار جدی در کشور ایجاد کنیم بدون حضور رهبری تقریبا امیدی به انجام این کار نیست. به عبارت دقیق تر این امر یا ممکن نیست یا پرهزینه است و می تواند به کشمکش های درونی بینجامد. مسئله من جمهوری اسلامی نیست بلکه حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور است که در شرایط کنونی که ما در بیرون و درون با جنگ قدرت روبرو هستیم امکان اینکه در شرایط سخت و بحرانی کنونی بتوانیم تصمیمات عقلانی و جدی و ساختاری برای عبور از بحران بگیریم با حضور رهبری احتمالش بیشتر است.
سؤال: دعای دومتان برای چه بود؟
گفتم دعای دوم من یعنی وقوع یک شورش خونبار در کشور برای است که این سیستم نشان داده است تا اوضاع بحرانی نشود قدرت تصمیم گیری عقلانی ندارد. به عبارت دیگر این سیستم در شرایط عادی خیلی بد و غیر عقلانی تصمیم می گیرد اما در شرایط بحرانی خیلی خوب و عقلانی تصمیم می گیرد. بنابراین فقط یک شورش خونبار می تواند به این سیستم شوک لازم را وارد کند و آن را از خواب آشفته ای که خودش را و جامعه را در آن گرفتار کرده است بیدار کند و در او نگرانی ایجاد کند. این سیستم باید هرچه زودتر هوشیار شود و بحرانی بودن اوضاع را دریابد و به سمت عقلانیت برود.
به همین خاطر من معتقدم این شورش های آبان ماه زمانش همین الان بود. اگر پنج سال یا ده سال دیگر رخ می داد بسیار دیر بود آن زمان دیگر کشور ما انرژی و نیروی داخلی مقتدر منابع مادی سرمایه اجتماعی لازم روحیه و امید و نظایر این ها نداشت که بتواند اصلاحات گسترده ای از نوع افق گشایی انجام دهد و در بهترین حالت سرنوشت شوروی سابق را پیدا می کردیم. اما الان زمان خوبی است که هنوز می توان سیستم را جمع کرد و برای اصلاح جدی از نوع افق گشایی و ساختاری در آن اقدام کرد هنوز هم انرژی (شامل منابع مالی و توانایی های روحی) هست و هم انسجام برای اینکه این تحول به سلامت و با آرامش طی شود.
به نظرم اعتراضات خونبار آبان ماه امسال اثر خودش را گذاشته است. به نظر می رسد علی رغم ژستی که گرفته اند که آی ما سرکوب کرده ایم و چه و چه کرده ایم بسیار ترسیده اند. خود رجز خوانی نشانه ترس است و الا کسی که واقعا قدرت یا بهتر بگویم اقتدار دارد که رجز نمی خواند آنهم بعد از واقعه بلکه با کرامت از واقعه عبور می کند.
این برخورد آنها مثل همان ژستی که برای آمریکا می گیرند و می گویند ما چنان می کنیم و بهمان می کنیم اما پشت پرده دربه در به دنبال مذاکره با آمریکا هستند و سلطان قابوس و مکرون و شینزو آبه را واسطه می کنند اما آمریکا قبول نمی کند چون این ها می خواهند محرمانه مذاکره کنند ولی آمریکا به علت این که قبلا چندبار تجربه مذاکره محرمانه با ایران را داشته است تنها به مذاکره علنی آن هم در سطح مقامات ارشد راضی است.
متاسفانه روحیه آبروداری و نگرانی برای آبرو که در مردم ایران هست خیلی جدی ترش در مقامات ما هم هست. بسیاری از مواضع و گفتار و رفتار مقامات ما از سر ترس از آبرو است. و این خیلی خطرناک است. این همان خطای ترکیب است که می گوییم برخی رفتارها در سطح خ رد اشکالی ندارد گاهی هم خوب است اما در سطح کلان خطرناک و پرهزینه است. مثلا در اقتصاد موضوع معمای خست را داریم. به این معنی که اگر یک فرد یا یک خانواده امسال خسیس تر شود یا به زبان بهتر بیشتر قناعت کند و در واقع بیشتر پس انداز کند در پایان سال ثروتش افزایش می یابد اما اگر همه مردم کشور امسال بیشتر پس انداز کنند در پایان سال همه مردم فقیرتر خواهند شد. یا حتی اگر دولت مالیات هایی که می گیرد را خرج نکند و پس انداز کند این هم باعث فقیرتر شدن کشور می شود. در موضوع آبروداری هم همینطور است. در این مورد هم مقامات ما گرفتار خطای ترکیب شده اند. آبروداری یعنی خرج کردن پول و انرژی در جایی که اثر واقعی ندارد و فقط یک مسئله ذهنی است. در سطح یک فرد یا یک خانواده ممکن است آبروداری مفید باشد یعنی باعث شود آنها بیشتر تلاش کنند تا وضعشان بهبود یابد و آبروی شان بیشتر شود. اما در سطح نظام سیاسی خیلی خطرناک است چون موجب می شود حکومت منابع مالی و امکانات کشور را به سویی ببرد که نفعی برای مردم ندارد. تصورش را بکنید در کشوری که مردم روز به روز فقیرتر می شوند حکومت برای حفظ آبرو و اعتبار خودش هی خرج ساختن سلاح های پیشرفته تری کند. این تجربه در شوروی سابق رخ داد و قدرت اقتصادی آن را در برابر غرب نابود کرد. چون بخش بزرگی از منابع کشور صرف توسعه نظامی می شد ولی اقتصادش روز به روز عقب می ماند.
مقامات ما عین عوام مردم ایران هستند که حاضرند ازگرسنگی بمیرند اما آبرویشان نرود خرج سلامت دندان نمی کنند اما هی مدل ماشینشان را عوض می کنند. مثال بهترش حکایت آدمی است که سرطان دارد و به جای این که پولش را خرج درمان سرطان کند از ترس آبرو پولیش را خرج دکوراسیون خانه می کند. مثالا نگاه کنید بحران آب مهم ترین مسئله ما است حتی از خطر جنگ خارجی هم شدید تر است اما حکومت جوری برخورد می کند که انگار نه انگار بحرانی هست. شما تا به حال دیده اید یکی از مقامات در مورد بحران آب اظهار نگرانی کرده باشد یا بسیج ملی اعلام کرده باشد یا یک سال را به نام سال صرفه جویی آب نام گذاری کرده باشند؟ ما همچنان با آگاهی داریم به سرعت منابع حیاتی آبمان را تخریب و نابود می کنیم. امروز یک خانم خانه دار برای شستن یک استکان به اندازه ده برابر حجم همان استکان آب می ریزد و هنوز مغازه ها پیاده روها را با فشار شلنگ آب تمیز می کنند و هنوز در شهرهامان چمن می کاریم. اصلا به کار بردن کلمه بحران آب در صدا وسیما به نوعی ممنوع است. چرا؟ چون این نظام تدبیر با ساختار کنونی جرات نزدیک شدن به بحران های ملی را ندارد و از مواجهه جدی با آنها فراری است. یعنی حکومت در حالی دارد درخارج برای کسب آبرو و اقتدار تلاش می کند که همزمان دارد سرمایه اصلی که برای بقا و زیست او و ملتش لازم است را ازدست می دهد و تخریب می کند اما ککش نمی گزد. به این می گوییم عوام زدگی حکومت.
پس ژست آبروداری خودش نشانه نبودن اعتماد به نفس و وجود یک کاستی در سیستم است. خواه در خانواده باشد خواه در نظام سیاسی. الان هم درباره اعتراضات آبان ژست پیروزی گرفته اند اما واقعیت امر این است که به شدت ترسیده اند و به نظر من همین ترس کم کم آنها را آماده می کند که به سمت تغییر روش بروند منتهی آنها می خواهند این کار آبرومندانه انجام شود.
ببینید برخورد حکومت در اعتراضات سال ۸۸ با آرامش و طمأنینه بیشتری بود به گونه ای که طی ده ماه حدود ۷۰ نفر کشته شدند. اما در اعتراضات ۹۶ که حاکمان بیشتر نگران شده بودند طی یک ماه حدود ۵۰ نفر کشته شدند. ولی در ابان ۹۸ چنان شتابزده سرکوب را شروع کردند که ظرف دو سه روز چند صد نفر یا حتی بیشتر کشته شدند. این امر نشان دهنده عدم اعتماد به نفس گسترده و نگرانی و ترس آن از گسترده شدن اعتراضات است که حکومت تصمیم گرفت از همان آغاز اوضاع را کنترل کند و اجازه ندهد که گسترش یابد. چون می ترسید اگر به سرعت کنترل نکند به سرعت فراگیر شود.
اصلا نیازی به این همه خشونت و برخورد سخت و سپس رجزخوانی نبود. می توانستند در تلویزیون حاضر شوند و با مردم صحبت کنند و عذرخواهی کنند و حتی برای مدت کوتاهی طرح را متوقف کنند و بعد با نظرات کارشناسی مردم را متقاعد به لزوم اجرای طرح کنند. حتی بعد از سرکوب هم می توانستند با احترام و با آرامش بیشتری با مسئله برخورد کنند و مردم را آماج تهمت و فرافکنی قرار ندهند.
می گویند اینها فریب خورده بوده اند و از خارج دستور گرفته اند. این حرف که خیلی نسنجیده است. یعنی شما ۴۰ سال است تمام منابع کشور را خرج کرده اید و تازه یک جامعه گوش به فرمان خارجی درست کرده اید. اگر این همه جمعیت و به این گستردگی در سراسر کشور از خارج دستور می گیرند پس تمام تلاش های فرهنگی و سیاسی چهل ساله شما شکست خورده است و با توجه به اینکه بخش اعظم معترضان جوانان بوده اند پس این اتفاق به منزله شکست تمام سیاست های فرهنگی شما در نظام آموزشی است. ولی اگر این شورش ها خودجوش بوده و از خارج دستور نمی گرفته است پس این حرف شما که آن را به خارج منتسب می کنید هم نشانه وحشت شماست.
قطعا تخریب و خشونت محکوم است اما دقت کنید در صدها شهر و ۲۹ استان شورش رخ داد و شما در حد یکی دو گزارش دارید که از نیروهای نظامی و انتظامی یکی دو نفر کشته شده اند اما حکومت با این همه ابزار کنترل که دارد و می توانست به کار بگیرد تا اوضاع را کنترل کند از وحشتش ظرف سه روز چند صد نفر را کشت به من بگویید چه کسی خشونت ورزیده است؟ معترضان بانک آتش زدند شما کشتید آنها اتوبوس آتش زدند شما کشتید قاعدتا باید میزان خشونت حکومت کمتر از مردم باشد. شما ببینید جنبش جلیقه زردها در فرانسه که اتفاقا آن هم به بهانه افزایش قیمت سوخت شروع شد یک سال و چندماه است در فرانسه ادامه دارد و تاکنون ۲۲۲ نیروی پلیس هم زخمی شده اند. اما این جنبش تاکنون فقط ده کشته داشته است.
پس این سرکوب خشن در آبان ماه نشانه ترس است ترسی عمیق در میان مقامات. و البته بعد از چند روز هم دیدیم که شروع کردند به سخنان نرم و دلجویی و دیدار از خانواده کشته شدگان. این نشان می دهد که بعد از ترس اولیه و فرافکنی ها متوجه شده اند که اعتراضات واقعا توسط قش
پس این سرکوب خشن در آبان ماه نشانه ترس است ترسی عمیق در میان مقامات. و البته بعد از چند روز هم دیدیم که شروع کردند به سخنان نرم و دلجویی و دیدار از خانواده کشته شدگان. این نشان می دهد که بعد از ترس اولیه و فرافکنی ها متوجه شده اند که اعتراضات واقعا توسط قشرهای محروم و با انگیزه اقتصادی صورت گرفته است و بعد با مطالبات سیاسی آمیخته شده است.
اما نکته من این است که این ساختار باید تحت تنگنا قرار گیرد تا تحولات ساختاری را شروع کنند. من معتقدم که همین حکومت و تحت مدیریت رهبری به زودی افق گشایی را شروع می کند. ما نه می خواهیم و نه می توانیم با یک انقلاب و در هم ریزی و نابودی همه چیز حکومت را عوض کنیم و یک نظام بهتر جایگزین آن کنیم. از انقلاب نظام بهتر بیرون نمی آید. از انقلاب یا جنگ داخلی و تجزیه کشور بیرون می آید یا یک حکومت دیکتاتوری دیگر. دقت کنید اگر این حکومت را بخواهیم با انقلاب سرنگون کنیم دهها برابر رژیم شاه خون ریخته می شود کما اینکه بعد از انقلاب هم دهها برابر آن رژیم کشته (غیر از کشته های جنگ) و زندانی داریم. حتی ممکن است کشور ما مثل لیبی به سوی جنگ داخلی برود.
این سیستم ۴۰ سال است که در یک مسیر آمده است و بخش اعظم منابع مادی کشور را نیز در این مسیر صرف کرده است. اما حالا این مسیر نه مطلوب مردم است و نه مطلوب خود نظام. همه از این مسیر شاکی هستند و این نشان می دهد که یک جای کار ا شکال دارد. بر همه آشکار شده که ما وارد دوره ای از بحران ها شده ایم و ادامه این مسیر ممکن نیست و می تواند به فروپاشی اقتصادی فروپاشی سیاسی ونزوئلایی شدن جنگ داخلی شورش و غیره بینجامد.
این مسیر مطلوب خود حکومت هم نیست چون تازه دارد الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت را طراحی می کند. این بدین معنی است تا حالا نمی دانسته است چه مسیری را باید برود. البته این الگو هم داستان خودش را دارد که آیا اصلا الگو هست یا نه از نظر فنی و کارشناسی قابل دفاع است یا نه و یا اصلا از آن چیزی در می آید یا خیر و همه اینها بحث خودش را دارد.
در هر صورت با هر نگاهی نه این که ما به صورت ذهنی بگوییم بلکه در عمل وضع موجود قابل ادامه نیست. اگر دولت این ریسک را پذیرفت که قیمت بنزین را بالا ببرد حتی به بهای وقوع شورش ها این بدین معنی است که اوضاع مالی دولت بحرانی است و هست. وگرنه همین دولت چند سال است می خواست قیمت سوخت را بالا ببرد اما جرات نمی کرد. امسال دیگر کاملا مستاصل شده بودند که تن به افزایش قیمت بنزین دادند.
با یک تحلیل ساده روی لایحه بودجه سال ۹۹ دولت می بینیم که اولا بودجه پیش بینی شده در لایحه برای سال ۹۹ نسبت قانون بودجه ۹۸ فقط ۸ درصد رشد داشته است. با توجه به این که نرخ تورم امسال حول ۴۰ درصد براورد شده است به این معنی است که بودجه دولت نسبت به سال قبل به ارزش واقعی حتی ۳۲ درصد هم کاهش یافته است و این به معنی تحمیل یک رکود تازه به اقتصاد است. از این گذشته هزینه های عمرانی دولت برای سال ۹۹ فقط ۱۴ درصد بودجه پیش بینی شده است حتی اگر فرض کنیم دولت هیچ پروژه ای را تکمیل نکند یا شروع نکند باید 86 درصد بودجه اش تامین شود تا هزینه های عمومی و جاری خود را پوشش دهد. در حالی که به نظر من دستکم ۳۰ تا ۴۰ درصد درآمدهای پیش بینی شده قابل تحقق نیست. یعنی بودجه بیشتر یک بودجه صوری و تشریفاتی است. ظرفیت استقراض از جامعه (فروش اوراق مشارکت) دیگر تمام شده است یعنی هر چه اوراق هم فروش برود باید صرف بازخرید اوراق قبلی شود انتشار پول مثل گذشته ممکن نیست و خطر ایجاد تورم عظیم را دارد نظام بانکی به بن بست خورده است و حدود ۶۰۰ هزار میلیارد تومان زیان پنهان دارد بنابراین عملا امکان استقراض از بانک ها برای دولت وجود ندارد. نظام بیمه و تامین اجتماعی به بن بست خورده و برای پرداخت حقوق بازنشستگی یا باید از دولت کمک بگیرد که او هم ندارد یا باید اموال خود را بفروشند که اموال خوبشان را قبلا فروخته اند و حالا اموال نامرغوب مانده است که دیگر فروش نمی رود صنعت هم بسیار فرسوده شده است و هم با یک چهارم ظرفیت خودش تولید می کند که برای بازسازی و رونق نیازمند تزریق حجم انبوهی از سرمایه است. کشاورزی نیز بسیار ناکارآمد و پرهزینه شده است یعنی هم از نظر فناوری و نیروی انسانی بسیار عقب مانده است و به همین علت دارد یارانه های عظیمی می گیرد و هم دارد بخش اعظم آب کشور را بی رویه مصرف می کند. فروش نفت هم به کمترین حد خود در چهل سال اخیر رسیده است و اگر پیش بینی درآمد نفتی دولت در بودجه ۹۹ محقق شود در بهترین حالت هم حتی کمتر از مبلغی است که برای واردات کالاهای اساسی مثل گندم و برنج و روغن و دارو و کنجاله لازم داریم. در حالی که به گمان نصف آن پیش بینی هم محقق نمی شود.
در یک کلام اقتدار حکومت به پایین ترین حد خود در کل سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد رسیده است. می دانید که کاهش اقتدار حکومت و افزایش اقتدار جامعه در فرایند توسعه یک تحول طبیعی است. یعنی در فرایند توسعه اقتدار حکومت ها که در دوران پیشاتوسعه خیلی بالا است شروع به کاهش می کند و اقتدار جامعه که خیلی پایین است شروع به بالا رفتن می کند. این تحول در اروپا ۴۰۰ سال طول کشید در آمریکا ۲۰۰ سال طول کشید و خوشبختانه در ایران در همین ۴۰ ساله رخ داده است. این یک تحول بی نظیر تاریخی است. کاهش اقتدار یعنی این که حکومت دیگر نتواند بی مهار هر تصمیمی دوست داشت بگیرد و جامعه تمکین و سکوت کند و حکومت پاسخگوی تصمیمات و اقدامات خودش نباشد. در حالت افراطی حتی نقطه ای می رسد که حکومت از ا عمال حاکمیت هم ناتوان می شود. به نظر من اکنون این کاهش اقتدار سه عامل اصلی دارد:
یکی ناتوان شدن بوروکراسی حکومتی. می دانید که اصلی ترین ابزار اعمال حاکمیت حکومت ها همان بوروکراسی اداری است. بوروکراسی به دو علت ناکارآمد و ناتوان شده است: یکی فساد فراگیر و دیگری تخلیه آن از نیروهای اندیشمند و متخصص. برخی از نیروهای متخصص و توانمند را حکومت به دلایل ایدئولوژیک راه نداد یا اخراج کرد برخی دیگر هم خودشان تحمل نکردند و خارج شدند. یعنی علی رغم این همه پیشرفت در فناوریهای اداری و نظارتی اما آنقدر نظام بوروکراسی ناتوان شده است که آن فناوریها هم کمکی به کارآمدی بوروکراسی نمی کنند. من معتقدم در شرایط کنونی این نظام بوروکراتیک حتی نمی تواند تردد موتورسواران تهرانی را هم ساماندهی کند چه رسد به این که کل مشکل ترافیک را حل کند یا آلودگی را حل کند یا بحران آب را حل کند و نظایر این ها.
دومین عامل کاهش اقتدار حکومت کاهش شدید درآمدهای نفتی است. درآمد نفت به مقامات ما یک اعتماد به نفس کاذب می دهد که فکر می کنند هر کاری اراده کنند شدنی است. مثلا شاه به علت درآمدهای نفتی اوایل دهه ۵۰ شمسی گرفتار جنون عظمت شده بود. اگر آقای احمدی نژاد آنگونه شلتاق می کرد چون درآمد نفت صد میلیارد دلاری در سال را داشت. اما الان آن اعتماد به نفس کاذب فروریخته است. مقامات اجرایی به گدایی از بخش خصوصی افتاده اند. یک کارافرین اصفهانی به من می گفت یک فعال صنعتی قبلا چند ماه از چند کانال باید تلاش می کرد تا استاندار را ببیند اما حالا با یک تلفن اجازه دیدار می یابد. می گفت بی پولی آن نخوت سابق مقامات را فروریخته است.
عامل سوم هم ورود زنان و نوجوانان به عرصه کنشگری سیاسی و اجتماعی است و مجهز شدن آنها به دانش و فناوری مدرن ارتباطی. یعنی الان نهادهای مدنی بی شماری به صورت رسمی و غیررسمی توسط زنان در حال شکل گیری است و زنان در بسیاری از عرصه ها میدان دار شده اند. از سوی دیگر نوجوانان هم وارد کنشگری سیاسی شده اند و با این جمعیت عظیم جوان که کشور ما دارد این یک قدرت عظیم محسوب می شود.
در یک کلام، از این پس حکومت فقط با اعمال خشونت میتواند خواستهها و تصمیماتی که جامعه قبول ندارد را اجرا و عملی کند. بنابراین فقط دو راه یا دو گزینه برای حکومت باقی مانده است. گزینه اول این است که حکومت همین مسیر کنونی را ادامه دهد، که نتیجهای جز فروپاشی اقتصادی و ونزوئلایی شدن اقتصاد ایران ندارد، و به دنبال آن هم شورشهای اجتماعی و سیاسی خواهد آمد که احتمالا خونبار خواهد بود و حتی ممکن است امکان مدیریت آنها از دست برود و به درهمریزی و سقوط بینجامد. بنابراین انتهای مسیر کنونی، اظهر من الشمس است. من در اسفند ۱۳۹۴ در نامه ای به شورای نگهبان پیشبینی کردم که از ۲ سال دیگر شورش پابرهنگان شروع میشود، (این نامه را در اینجا بخوانید)
و دیدیم که در ی ماه ۹۶ شورش ها شروع شد و این حوادث اخیر هم ادامه همان شورشهاست که روز به روز جدیتر خواهد شد.
گزینه دیگر این است که حکومت از درون دست به اصلاحات ساختاری اساسی بزند. به زبان دقیقتر پارادایم شیفت یا افقگشایی کند. همین یک راه مانده است. راه دیگری وجود ندارد. تصور کنید برخی میگویند حکومت به سمت نظامیگری میرود. اصلاً فرض کنید کودتا شود و یک رئیسجمهور نظامی بیاید یا اصلاً انتخاباتی برگزار نشود و یک فرد نظامی با دستور رهبری بر سر کار بیاید. چنین وضعی فقط چند ماه قابل دوام است، چون نه حمایت داخلی را با خود دارد و نه حمایت بیرونی را دارد و نه منابع سرشار نفتی را دارد که بتواند پایدار بماند. حمایت درونی ندارد و هر لحظه باید منتظر شورش باشد، اما سرکوب هم نمیتواند بکند چون سرکوب مداوم و بلندمدت منبع مادی و انسانی میخواهد. سرکوب نظامی، چند روز ممکن است اما چند ماه و چند سال شدنی نیست. اصلا پول هم که باشد وقتی همه نیروی ضد شورش را میآورید در خیابان، ۴۸ ساعت دوام میآورد بعدش فرسوده و ناتوان میشود در حالی که نیروی اعتراض جامعه دایم قابل افزوده شدن است.
از خارج هم حمایتی وجود ندارد و حتی احتمال مداخله نظامی هم وجود خواهد داشت. بنابراین اصلاً این حکومت راهکار نظامیگری در گزینههایش نیست و نمیتواند به آن بیندیشد. اگر یک دولت سرکوبگر نظامی سر کار بیاید سه چهار ماه و حداکثر شش ماه دوام میآورد. نقدینگی عظیمی که اکنون در جامعه وجود دارد، با نظامیگری شروع به جابهجا شدن می کند و موتور یک تورم عظیم روشن میشود. با آمدن نظامیان چنان تورم ویرانگری رخ خواهد داد که همهچیز فرو خواهد ریخت، شبیه ونزوئلا. در کنار آن خطر شعله ور شدن اعتراضات خشن داخلی هم هست احتمال دخالت خارجی هم هست. در واقع دنیا منتظر است تا ایران وارد فاز نظامی گری با مردمش شود تا مداخله خود را آغاز کند. بنابراین اصلا گزینه حکومت نظامیان در ایران راهکار محسوب نمیشود و نظام سیاسی خیلی باید احمق باشد که به سوی این گزینه برود.
اگر کشور وارد بحران، شورش و بیثباتی شود اولین کسانی که هم منافع اقتصای و هم امنیتشان به خطر بیفتد همین کسانی هستند که انحصار منافع و رانتها در دستشان است و قدرت سیاسی هم دارند و نظامیان هم بخشی از همان صاحبان منفعت هستند. این افراد جایی هم ندارند که بروند یا سرمایه هایشان را ببرند، چون هر کجای دنیا بروند یا تحت تحریم هستند یا تحت تعقیب. پس به نفع آنهاست که همینجا بمانند و منافعشان را حفظ کنند، چون آنها بیش از همه در اینجا منفعت دارند و بیش از همه به امنیت نیاز دارند. ولی با ادامه وضع موجود امکان حفظ منافعشان در ایران هم نیست. بنابراین تنها یک راه دارند و آن اینکه با پذیرش اصلاحات ساختاری، اجازه بدهند کشور در مسیر ثبات و رونق و نشاط بیفتد. و برای این کار باید دست به اصلاحات ساختاری و افقگشایی در حوزههای سیاسی و اقتصادی بزنند چون بدون اصلاحات ساختاری امکان خروج از بحران نیست. بنابراین پیشبینی من این است که از این به بعد دیگر مسئله نظام سیاسی، آمریکا نیست و نظام به این فاز میرود که ابتدا مسئلهاش را به هر قیمتی با آمریکا حلوفصل کند و سپس به حل مسائل داخلی بپردازد. در واقع همین دو راه را دارد یا باید مسیر بحران آفرین کنونی و احتمالا درهمریزی را انتخاب کند یا دست به اصلاحات اساسی بزند. طبیعی است که یک سیستم عاقل که همه مقاماتش منافع سنگینی در این سیستم دارند راه دوم را در پیش بگیرد.
بنابراین اگر حاکمان ما حس کنند اعتراضات از سوی مردم جدی است و خطر شورش فراگیر وجود دارد، از آنجا که گزینه نظامیگری به سود آنها نیست، قطعاً به سوی پذیرش اصلاحات ساختاری میروند چون نشان دادهاند که وقتی در تنگنا قرار میگیرند مسئله حفظ خودشان و حفظ نظام به اولویت و هدف اولشان تبدیل میشود و حاضرند همهچیز حتی احکام اولیه اسلام را برای آن فدا کنند؛ این دستور صریح آیهالله خمینی است که حفظ نظام از اوجب واجبات است. پس همین مسئله نقطه گشایش ماست. اینکه وقتی فشار مردمی زیاد شود آنها برای حفظ نظام، تن به اصلاحات ساختاری بدهند.
سؤال: پس با اعتراضات آبان ماه دعای دوم شما مستجاب شده است؟
درواقع هر دو دعای من مستجاب شده است؛ رهبری در صحت هستند و یک شورش خونبار هم رخ داده است. همهچیز مهیای یک افق گشایی است و من علائم هوشیاری سیستم را میبینم. به نظرم آنها در آینده نزدیک مترصد فرصت خواهند بود که راهی برای انجام این افقگشایی پیدا کنند. بهترین و کمهزینهترین راه این است که این افقگشایی زیر نظر رهبری و با دستور رهبر و با اِعمال اقتدار رهبری رخ بدهد. شخص دیگری این توان را ندارد که کشور را بدون تنش و هزینه به سوی افقگشایی و اصلاحات ساختاری ببرد. رهبری یک بار در زمان آقای احمدینژاد بحث نرمش قهرمانانه را مطرح کردند، آن بحث میتواند با شدت بیشتری دوباره مطرح شود و جامعه هم آماده و مستعد و منتظر است تا یک چرخش قهرمانانه انجام گیرد.
بنابراین از نظر من خطر اصلی این بود که این شورشها حالا حالاها و تا چند سال دیگر رخ ندهند و نظام فکر کند بر همهچیز مسلط است و همچنان در حوزه خارجی و داخلی تندروی کند و تتمه منابع مادی و معنوی ما را تخریب کند و به باد بدهد تا آن هنگام که ناگهان با یک شورش داخلی یا حمله خارجی همهچیز فرو بریزد و ما در بهترین حالت تبدیل به عراق کنونی شویم. بنابراین تاخیر این شورشها خطرناک بود، وقوع این شورشها باید نشانه های امید را در دل ما زنده کند؛ چرا که این شورشها نظام را به لحاظ روانی برای پذیرش یک تحول ساختاری جدی آماده میکند و امکان اجماع در آن را برای انجام تحولات بالا میبرد. ولی یادمان نرود که همه این تحلیلها با این فرض است که مقامات ما عاقلند و امکان برگشت نظام سیاسی به عقلانیت وجود داد. هنوز شواهد امیدوار کنندهای هست که نشان میدهد نظام قدرت برگشت به عقلانیت را دارد. اما اگر چنین برگشتی رخ ندهد، پس از آن نه برای من و نه برای خود مقامات نظام قابل پیشبینی نیست.
سؤال: ممکن است با انتخاب مجلس آینده و ریاست جمهوری گشایشی رخ بدهد؟ هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی؟
اولا معتقدم اوضاع مالی حکومت چنان بحرانی است که فرصت ندارند دو سال صبر کنند باید به سرعت تصمیم بگیرند. اما به فرض که بتوانند همین وضعیت فعلی را دو سال دیگر کش بدهند فکر می کنید چه خواهد شد؟ از یک سو بحرانها شدیدتر شده است و از سوی دیگر، به احتمال خیلی زیاد ترامپ در آمریکا مجددا رای آورده است. به گمانم اگر ترامپ در انتخاباتی که سال آینده برگزار می شود رای بیاورد، در دوره دوم خودش خیلی تندتر با ایران برخورد می کند. بنابراین مجلس آینده دست هر جناحی باشد و رئیسجمهور بعدی از هر جناحی که باشد، چیزی عوض نخواهد شد و نظام همچنان برای بقای خود یک راه دارد: «افقگشایی».
به نظرم یک فرصت تاریخی این است که در انتخابات آینده مجلس و ریاستجمهوری ایران، اصولگرایان رای بیاورند. اگر اصولگرایان در ایران رای بیاورند، تا آن موقع بحرانها هم شدیدتر شده است و آنها مجبورند اوضاع را بهبود بدهند و البته برای بهبود اوضاع راهی جز تغییرات ساختاری ندارند. آنها وقتی سرکار بیایند اولا از عمق بحران آگاه می شوند و ثانیا چون قدرت سیاسی در داخل یکپارچه شده است راحت تر حاضر به مذاکره و امتیاز دادن هستند تا مهار بحران های کشور را به نام خود ثبت کنند. برای مردم گرسنه ما چه فرقی میکنند که اصلاح طلبان با مبارزه سیاسی حکومت راوادار به تغییر رویه کنند یا اصولگرایان از ترس منافعشان این کار را بکنند؟ مهم این است که گشایش رخ بدهد. بنابراین پیش بینی من این است که اگر ترامپ درآمریکا رای بیاورد و اصولگرایان در ایران، کشور به سرعت به سمت یک چرخش قهرمانانه خواهد رفت. چون در غیر این صورت باید خود را برای یک رویارویی بزرگ با خارج و یک بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در داخل آماده کنند و اگر نخواهند چنین شود یک راه دارند و آن این که دست به یک افق گشایی و تغییرات ساختاری بزنند و تجربه می گوید که آنها این دومی را انتخاب می کنند. یعنی در آن زمان اوضاع بحرانی تر از آن خواهد بود که آنها جرات کنند گزینه اول را انتخاب کنند.
بنابراین به جوانان عزیز کشورم عرض میکنم که نه نیازی به شورش است و نه نیازی به انقلاب. به خودتان هزینه و خسارت و آسیب وارد نکنید فقط باید صبور باشید و به زمان احترام بگذارید، زمان به نفع شماست. حتی معتقدم امروز اصلاح طلب واقعی کسی است که نه تنها برای مجلس ثبت نام نکند و نه تنها برای ریاست جمهوری ثبت نام نکند بلکه در دو انتخابات آینده از اصولگرایان عاقل و میانهرو حمایت کنند. وضعیت امروز مثل زمان مجلس ششم است. اگر نمایندگان مجلس ششم به جای درخواست سفت و سخت برای تغییرات بزرگ و بعد استعفای دسته جمعی، سکوت کرده بودند و حتی به نفع اصولگرایان معتدل کنار رفته بودند بازی سیاسی حذفی درایران شروع نمیشد و مسیر عقلانیتری طی کرده بودیم. این همان کاری است که مهندس موسوی و آقای کروبی هم باید می کردند. یعنی پس از اعتراضات اولیه، و وقتی که دیدند حکومت دارد فضا را به سمت خشونت میبرد، باید توقف اعتراضات خیابانی را اعلام میکردند و وارد فاز کنشگری مدنی و فعالیت اجتماعی می شدند تا امید و انسجام جامعه را برای آینده حفظ کنند. به نظر من الان هم وضعیت ما همان گونه است. با یکدست شدن حاکمیت در همه قوا، انسجام در فضای سیاسی داخلی راه را برای حل و فصل تنشهای خارجی ایران زودتر باز میکند. چون اوضاع وخیمتر از آن است که بتوانند کشور را اداره کنند و به سرعت متوجه میشوند که تا تنش های خارجی متوقف نشود هیچ روزنه ای برای تحول اقتصادی در کشور نیست و این را اصولگرایان که خودشان اهل کسب و کارند بیشتر متوجه میشوند.
بد نیست بگویم که یک روز پس از انتخاب اقای روحانی در سال ۹۲ من نوشتن نامهای به ایشان را شروع کردم که عنوانش این بود: «بیپرده با حضرت تدبیر و امید». این نامه ۳۳ صفحهای نهایتا در ۲۰ تیر ۹۲ برای ایشان ارسال شد. متن کامل نامه را هم در همان کتاب «نامههایی برای خوانده نشدن» آوردهام. در این نامه عینا این جملات را نوشتهام: «دولت شما در دو نقطه عطف تاریخی به دنیا آمده است و «آخرین دولت گذار دوره پیشاتوسعه» تلقی میشود. در واقع در دولت شما سرنوشت نهایی دو مسئله همزمان روشن میشود. سرنوشت توسعه و سرنوشت جمهوری اسلامی». و باز در جای دیگری از همین نامه گفتهام: «من به جد اعتقاد دارم که در صورت شکست دولت روحانی در فرآیند بازسازی تخریبهای اقتصادی و اجتماعی دهساله اخیر، دولت روحانی آخرین دولت دموکرات (برآمده از یک انتخابات نسبتاً آزاد) در جمهوری اسلامی است». بنابراین صحبت امروز و دیروز نیست، از ده سال پیش معلوم بود که جمهوری اسلامی دارد وارد مراحلی میشود که به شیوه گذشته قابل تداوم نیست و برای اصلاح خود باید تصمیمات اساسی بگیرد. در اسفند ۹۱ در سخنرانیای در سندیکای صنعت برق گفتم که اقتصاد ایران دارد وارد فاز تکینهگی میشود در واقع گفتم جمهوری اسلامی دارد وارد سیاهچالهای میشود که اگر به سرعت اقدام نکند، برون رفت از آن ناممکن است. اما متاسفانه گوش شنوایی نبود.
سؤال: شاید بتوان گفت یکی از وجوه بارز اعترضات آبانماه که نگران کننده است، وارد فاز خشونت شدن این اعتراضات است که خیلی متفاوت از اعتراضات قبلی بود. آیا به گمان شما این اعتراضات می تواند زمینه ساز جنگ داخلی شود؟
ببینید، من بر اساس مشاهدات شخصی ام عرض می کنم که حدود۹۰ درصد جوانان ما خواهان تغییر وضع موجود هستند ولی از این مقدار، بیش از ۸۰ درصدشان با انتخاب مسیرهای خشونت آمیز و انقلابی و مخرب مخالف هستند. برای من خیلی عجیب است که دانشجویان ما چقدر محافظه کار شده اند. از یک سو تغییر می خواهند و از یک سو این تغییر را آرام و عقلانی و کم هزینه می خواهند و دیگر ما اعتراضات گسترده دانشجویی دهه ۷۰ را نداریم. من این را یک پیشرفت در جامعه ایران می بینم. یعنی علیرغم سرخوردگی و ناامیدی اما حاضر نیستند خواست خود را با خشونت همراه کنند. اصلا معتقدم «مهارت عقب نشینی» یک مهارت مدرن است و برای توسعه خیلی لازم است. این مهارت را متاسفانه مقامات ما ندارند علت آن هم این است که آنها از یک فرایند حزبی عبور نکرده اند و بدون تجربه حزبی وارد بازی سیاست شده اند. در دنیای مدرن، حزب نقش یک دانشگاه علمی کاربردی را دارد برای کسانی که قرار است در عرصه سیاست حضور پیدا کنند. حزب مهارتهایی مانند صبر، گفتوگو، نقدپذیری، مدارا، عقلانیت سیاسی و نظایر اینها را به صورت تجربی به داوطلبان فعالیت سیاسی میآموزد یعنی آنها را «تربیت سیاسی» میکند. یکی از این مهارتها هم «مهارت عقب نشینی» است، یکی دیگر هم «مهارت عذرخواهی». در دنیای سنتی مثلا رئیس یک قبلیه اصلا نه نیازی به این مهارتها داشت و نه پذیرفته بود برای او. اما کنش سیاسی در دنیای مدرن نیازمند داشتن مهارت عقب نشینی و مهارت عذرخواهی است.
مقامات ما چون از یک دنیای سنتی پرتاب شده اند به عصر مدرن، این مهارت را ندارند. اما خوشبختانه جامعه ما بویژه نسل جوان ما این مهارت را کم کم دارد تمرین و تجربه می کند. این که وقتی پلیس یک جمعیت معترض را زد و سرکوب کرد آنها به خانه بروند این نشانه بسیار خوبی از شکل گیری این مهارت است. اگر این مهارت نباشد، وقتی جمعیت با خشونت سرکوب می شود، دشنه و اسلحه در می آورد و او هم پلیس را می زند. این همان چیزی است که در سوریه رخ داد. اما در مصر رخ نداده است در ایران هم رخ نداده است. یکی از علل آن هم این است که بخش بزرگی از جمعیت جوان ما تحصیلات عالی دارند. یعنی گرچه انتظاراتشان بالا رفته است اما در عین حال عقلانیتشان نیز بالا رفته است. این یک سرمایه است برای جامعه و این البته یکی از پیامدهای رشد بی رویه دانشگاههاست. یعنی رشد بی رویه دانشگاهها گرچه از نظر علمی و اقتصادی برای ما خسارت بار بود اما از نظر فرهنگی و اجتماعی برای ما دستاوردهای مهمی داشت. پس جوانی که از جلوی اسلحه پلیس فرار می کند نشانه رشد یافتگی اوست ولی اگر ایستاد و او هم پلیس را زد نشانه عقب ماندگی است. این که بخش اعظم جوانان ما تکرار یک انقلاب که کلیت یک سیستم را ویران کند نمی خواهند نشانه رشدیافتگی نسل جوان است.
ولی البته نباید چشممان را ببندیم که بخشی از جامعه بويژه در طبقات پایین و فقرا و پابرهنگان و حاشیه نشینان و روستائيان مهاجر، جوانانشان آمادگی و یا حتی خواست تغییر خشونت آمیز را هم دارند. این ها همان هایی بودند که در آبان امسال به خیابان آمدند و گاهی هم دست به خشونت بردند. اما طالبان تغییرات خشونتبار فعلا سهم شان خیلی بالا نیست و پیکره جامعه با آنها همراه نمی شود، اما اگر حکومت به همین شیوه به اعتراضات پاسخ بدهد قطعا سهم آنها روز به روز بیشتر میشود.
دقت کنید که یک وقتی اعتراضات مدنی از بالای شهر تهران و سایر شهرها شروع می شد. یعنی اعتراضات مربوط به طبقات برخوردار بود. مثلا زمان آقای هاشمی اینجوری بود. بعدها، در زمان اقایان خاتمی و احمدینژاد اعتراضات به طبقه متوسط و به میانه شهرها رسید. اما حالا اعتراضات به پایین شهرها رسیده است و میانه شهرها و بالای شهرها خیلی در اعتراضات مداخله ای ندارند این نشانه خیلی خوبی نیست؛ بله طبقه فقیر جانش به لبش رسیده است و جوانش اعتراض می کند و جان می دهد این افسوسناک است و موجب نقد و حتی نفرین به آن نظام تدبیری که با وجود منابع عظیم مادی کشور، چنین دستاوردی داشته است، اما در عین حال این نوید را به ما می دهد که نسل جوان در طبقه متوسط که بخش اعظم جامعه را تشکیل می دهد دارد عاقل و محافظه کار می شود. بنابراین من اعتراضات اخیر را نشانه به جان آمدن جامعه و آمادگی آن برای یک انقلاب ویرانگر نمی دانم آنها را در حد شورش میدانم که برای زدن ضربه هشیار کننده به ساختار سیاسی رخوت زده و خواب آلود کشورمان لازم بود.