من بسیار امیدوارم، آینده ایران تماشایی است (قسمت سوم).
سؤال - اما که یکی از مهمترین آثار اینگونه تنشها ایجاد نوعی حس سرگشتگی یا سرگردانی در بخشی از نسل جوان یک جامعه است. حس ناامنی نسبت به آینده مبهم. حسی که مثلا گفته می شود هم اکنون در بخش زیادی از جامعه جوانان مصر، یا عراق وجود دارد. از این بابت، نسل جوان ایران را در برابر تحولات اخیر چگونه ارزیابی مینمایید؟
این درست است. این شورشها هم خودش زاده ناامیدی و بی افقی است و هم ناامیدی و بی افقی را تشدید میکند. این شورشها اگر منجر به تغییراتی در رویکر نظام تدبیر بشود، مبارک است و دستاورد بزرگی است و آن تغییرات خودش موجب بازسازی امید و افق گشایی خواهد شد. اما اگر این شورشها منجر به تغییر نشود، سرکوب آنها می تواند موجب خشم فروخورده و تعمیق نفرت شود و در دور بعدی با شدت بیشتری بروز پیدا خواهد کرد و می تواند خطرناک باشد. اما من معتقدم ضربه این شورشها آن هم در دورهای که تحریمهای خارجی بر ما اعمال شده است، به اندازه کافی هشدار دهنده و نگران کننده بوده است و دارد آرام آرام نظام سیاسی را از خواب بیدار می کند. تغییر مواضع همین چند روز اخیر مقامات حاکی از این است که آنها متوجه خطای خودشان در برخورد خونبار با معترضان شده اند. پس پاسخ من به طور خلاصه این است که: درست است این شورشها و اعتراضات فضای ناامیدی و بی افقی را تشدید می کند و کرده است اما درصورتی که به نوعی پاردایم شیفت و افق گشایی در نظام سیاسی منجر شود، هزینه اش به دستاوردش می ارزد. خوشبخانه امید اجتماعی پدیدهای است که همان گونه که با یک واقعه منفی یک شبه کاهش می یابد با یک واقعه یا ا قدام مثبت هم یک شبه بالا می رود. مثلا تصور کنید که امروز اعلام شود که قرار است ایران و آمریکا مذاکره را شروع کنند یا رهبری دستور داده اند رهبران جنبش سبز آزاد شوند، در این صورت ببینید چه موجی از امیدواری کشور را فرا می گیرد؛ مردم احساس میکنند انگار دارد تغییرات جدیای رخ میدهد. پس امیدوار میشوند و صبر میکنند ببینند چه خواهد شد. اما اگر این شورشها منجر به هیچ واکنش اصلاحی و تغییر رویه ای از سوی حکومت نشود، ناامیدی وخشم فروخته حاصل از آن به اعماق میرود و در آینده ای نه چندان دور و در یک فرصت دیگر با شدت و گستردگی دیگری فوران می کند. به نظرم حکومت دارد این پیام را می گیرد.
سؤال: شما اشاره کردید که اگر اصلاحات ساختاری شروع نشود اقتصاد ما ونزوئلایی می شود. فکر نمی کنید اگر به آن سمت برویم نه تنها اقتصاد بلکه جامعه و سیاستمان هم ونزوئلایی می شود. یعنی حکومت می افتد دست نظامیان و میلیونها نفر هم از کشور فرار می کنند. یا حتی چرا فکر نمیکنید که ایران به سمت الگوی کره شمالی برود؟
نه چنین نمی شود جامعه ما هم با ونزوئلا فرق دارد و هم با کره شمالی. اولا ونزوئلا کمی بیش از یک سوم کشور ما جمعیت دارد و کمی بیش از نصف کشور ما مساحت دارد. همین الان هم با وجود تحریم ها، چند برابر کشور ما نفت صادر میکند، کشور سرسبزی است و با خشکسالی و بحران هم آب روبرو نیست. یعنی همین الان هم با وجود بحران عظیم اقتصادی، منابع و امکاناتش اجازه پایداری اجتماعی و سرزمینی را میدهد. بنابراین میتوانند با امنیتی کردن فضا و حضور نظامیان اوضاع را مدیریت کنند. ده میلیون بیکار ندارد و بیست میلیون نسل جوان پر انرژی و پرقدرت که طالب تغییرند ندارد. تازه در کشورهای همسایهاش هم بحران و جنگ نیست بنابراین چند میلیون از جمعیتش به راحتی مهاجرت کرده اند به کشورهای همسایه. اما مگر با این حجم عظیم جمعیت جوان طالب تغییر در ایران میشود دست به نظامیگری زد یا کشور را با توزیع کوپن اداره کرد؟ اگر اوضاع نظامی شود، دیگر نان مردم را هم نمیتوانند تامین کنند و جمعیت ما هم به هیچ کشور همسایه مهاجرت نمیکند یعنی نمیتواند مهاجرت کند. بنابراین فشار و قدرت اجتماعی در ایران بالاتر از آن است که بشود این کشور را با نظامیان اداره کرد. تازه ونزوئلاییها در چند کشور دیگر هم حضور فیزیکی و نظامی ندارند و امنیتشان در کشورهای دیگر در خطر نیست. می توانند تمام امکانات مالی ونظامی خود را برای کنترل داخل بسیج کنند. در ایران مردم هیچ راهی ندارند جز این که حکومتشان را اصلاح کنند و اگر حکومت اصلاح ساختاری را نپذیرد با خطر درهم ریزی روبهرو می شود. بنابراین حکومت چاره ای ندارد که اصلاح ساختاری را بپذیرد. یک پشتوانه جمعیتی عظیم کمک میکند که جامعه از پافشاری بر خواستههایش خسته نشود. در حالی که شما اگر نظامیان را بیاورید به خیابان یک هفته بعد یا حداکثر یک ماه بعد خسته و فرسوده میشود و نیروی جدید ندارید که جایگزین آنها کنید. حکومت اینقدر را می فهمد که اگر اوضاع را نظامی کرد، یک هفته ده روز اول قدرت کنترل دارد اما نیروی سرکوب به سرعت خسته و فرسوده می شود و انگیزه اش را از دست می دهد و شما نیروی سرکوب جدید ندارید که جایگزین آن کنید در حالی که جامعه مخزن عظیم نیروی جوان دارد که می تواند به صورت نوبتی و حتی تفریحی شعله اعتراضات را زنده نگهدارند. بنابراین به گمان من حکومت خیال سرکوب گسترده را هم به ذهنش راه نمیدهد از این بابت مطمئن هستم.
با کره شمالی هم فرق داریم. کره شمالی از اول زیر سلطه دیکتاتورهای موروثی، مثل یک پادگان اداره شده است. مردم آنجا اصولا تصور دقیقی از دنیای آزاد ندارند و بنابراین خواسته هایشان هم محدود است. همین که خوراک و لباس و مسکنشان تامین باشی راضی هستند. از کودکی تفکرشان اینگونه شکل گرفته است. چند صدهزار کودک در کره شمالی از قحطی میمیرند هیچ صدایی و اعتراضی بلند نمیشود. این را مقایسه نکنید با ایرانی که فقط چند میلیون زن تحصیل کرده دارد، با دنیای آزاد ارتباط دارد و انتظاراتش ارتقاء یافته است و کودکانش هم بر قدرت اینترنت سوار شده اند. اگر حکومت در مخیله اش بود که روزی کره شمالی شود باید از همان ۴۰ سال پیش شرایط را به همان سو می برد. الان اینترنت در اعماق زندگی ایرانیان رسوخ کرده است و قدرت شبکهای به جامعه ایران داده است و دیگر نمیشود شرایط را به عقب برگرداند. در این زمینه دولت آقای خاتمی و دولت اقای احمدینژاد خیلی خدمت کردند. دولت آقای خاتمی فیبر نوری را به دور افتاده ترین شهرهای کشور برد. و دولت آقای احمدینژاد تمام ایرانیان بویژه روستائيان را با دنیای اینترنت آشنا کرد. صدور کارتهای یارانه باعث شد تمام مردم ایران، از پیر و جوان با امور بانکی الکترونیکی آشنا شوند و سپس نظام بانکی الکترونیک اجبارا همه را با دنیای شبکه آشنا کرد. دولت اقای روحانی هم با فراگیر کردن دسترسی به اینترنت پرسرعت و وابسته کردن بخش اعظم فعالیتهای اداری و بانکی واقتصادی جامعه به اینترنت راه بازگشت به گذشته را بست. پیش از همه آنها نیز دولت آقای هاشمی رفسنجانی، دانشگاه آزاد را به تمام شهرهای کوچک و حتی مناطق روستایی ایران برد و نسل جوان بویژه دختران ایرانی را وارد دنیای پرسشگری، و جستجوگری و پیشرفتخواهی کرد. این فضا دیگر قابل برگشت نیست.
اما مهمترین نکتهای که هست این است که اعتراضات اخیر عمدتا با مشارکت جوانان دهههای ۷۰ و ۸۰ شکل گرفته است. دستگیر شدگان زیادی نوجوان دبیرستانی بوده اند. وقتی کار افتاد دست نوجوانان باید ترسید و حکومت این را می داند. در تمام جنبشهای قبلی از نهضت ملی شدن نفت گرفته تا انقلاب اسلامی، تا اعتراضات سالهای ۶۰ و ۶۱، تا اعتراضات اوایل دهه ۷۰ در اسلام شهر و قزوین و سایر شهرها، تا جنبش دوم خرداد 76، تا اعتراضات سال ۷۸ ، تا جنبش سبز و حتی اعتراضات سال ۹۶، نقش اصلی را نسل جوان و مسن تر بر عهده داشتند. اما این نخستین بار است که جلوه های حضور جدی نوجوانان در جنبشهای اجتماعی و سیاسی دیده میشود و این برای حکومت زنگ خطری است. این نسل هم نسل بیرودربایستی است خیلی از ارزشهای نسلهای قبلی را قبول ندارد، کاملا هم به حکومت بی اعتماد است، تعدادشان هم زیاد است، شبکه اجتماعی هم دارند. بنابراین حکومت از این نسل باید بترسد و میترسد. اگر این نسل عَلَم مبارزه را بردارد دیگر نمیشود آن را متوقف کرد. یادم می آید که مرحوم پدرم می گفت «اگر می خواهی کاری بشود بده دست بچهها و اگر هم میخواهی کاری نشود، باز هم بده دست بچهها» یعنی وقتی بچهها وارد یک ماموریتی بشوند چون آکنده از انرژی، انگیزه و هیجان هستند با هر هزینهای می خواهند آن را به سرانجام برسانند. الان سروکار حکومت ما افتاده است دست بچهها. حکومت میداند که با این بچهها نباید شوخی کند. بنابرین راهی نیست جز آن که پیش از اینکه این نسلِ ناامید و دلزده و گاهی پرنفرت، وارد رویارویی شود، حکومت دست به افقگشایی بزند و دریچههای امیدبخش تحول را به روی جامعه باز کند و با تغییر رویه جدی و آشکار و سریع و باور پذیر، آنها را به آینده امیداور کند تا انگیزه شورش و خشونت ورزی در آنها کاسته شود. دقت کنید پاردایم شیفت به تغییر سیاستی میگویند که آشکار و سریع و باورپذیر باشد. و تنها چنین تغییری است که نسل جدید را راضی میکند.
سؤال: در واقع شما اعتراضات آبانماه را یک نقطه عطف می دانید؟
دقیقا. در واقع میتوان گفت اعتراضات آبان ماه پیامهایی در خود دارد که به گمانم حکومت آنقدر عاقل هست که این پیامها را بگیرد. نخست این که فاصله اعتراضات دارد کم میشود. از اعتراضات ۷۸ تا ۸۸ ده سال طول کشید. از ۸۸ تا اعتراضات ۹۶ هشت سال طول کشید، از ۹۶ تا اعتراضات ۹۸ دو سال طول کشید و با توجه به حجم مشکلات و بحرانها در حوزههای مختلف، از این پس حکومت باید منتظر اعتراضات در فواصل کوتاهتر و کوتاهتر باشد. حکومت قبلا جراتش برای اجرای سیاستهای مختلف اقتصادی و اجتماعی کم بود، مثلا در مورد آب جرات اجرای هیچ سیاست اصلاحی را نداشتند، حالا دیگر حتی جرات نمیکند سیاستهایی که هر سال اجرا می کردند مثل افزایش قیمت خدمات شهری را هم اجرا کنند. چون در هر مورد خطر اعتراضات فراگیر هست.
ویژگی بعدی سرعت این اعتراضات است. این که ظرف یک روز اعتراضات به صورت برقآسا شکل بگیرد و بحرانی شود، پدیده تازه ای است. ویژگی بعدی گستردگی آنهاست. اولین بار است که صدها شهر و ۲۹ استان همزمان دست به اعتراض می زدند. ویژگی بعدی، خشونت آمیز بودن آنهاست. یعنی حتی در اعتراضات ۹۶ تا این حد خشونت و نفرت در اعتراضات دیده نمیشد. این یعنی آستانه نفرت و خشونت دائما دارد بالا میرود. ویژگی بعدی ورود پابرهنگان به اعتراضات است. فقرا، حاشیه نشینان و پابرهنگان چیزی برای از دست دادن ندارند. آنها معمولا رهبری پذیر نیستند و وقتی هم هیجانی میشوند مدیریت پذیر نخواهند بود یعنی با آنها نمیشود گفتوگو کرد. آنها یا باید به خواسته خود برسند یا تخریب و نابود میکنند؛ راه سومی هم وجود ندارد. بنابراین یا باید به خواسته آنها پاسخ مثبت داده شود یا سرکوب خونبار شوند. یعنی جنس اعتراضات کاملا نسبت به گذشته عوض شده است. همانگونه که پیشتر گفتم ویژگی بعدی، ورود نوجوانان به اعتراضات است. نوجوانان هم انرژي دارند هم جمعیتشان بالاست هم به دانش مدرن متکی هستند و هم مهارت استفاده از فناوریهای ارتباطی را دارند. یعنی تاکنون در هیچکدام از اعتراضات گذشته، چنین قدرت متراکمی وجود نداشته است.
سؤال: آیا چنین وضعیتی که توصیف می کنید ترسناک نیست؟
نه اتفاقا این شورشها به گمان من شورشهای مبارکی بودند. یعنی درست در زمان و مکان درستی رخ دادند. به عبارت دیگر خیلی تاثیر گذار بودند. همه ما از خونبار شدن آن و سرکوب خشن حکومت متاسف و متعرضیم اما اصل پدیده، یک پدیده طبیعی بود که در زمان و مکان درستی رخ داده است. چون عرض کردم میزان ناهوشیاری و سر به هوایی حکومت ما زیاتر از آن است که با نقد روشنفکران یا اعتراضات معمولی شهروندان به خود آید. چنان خواب سنگینی، نیاز به یک ضربه سنگین هم داشت.
سؤال: تا اینجا شما بیشتر درباره تحول شرایط سیاسی و اقتصادی و موقعیت حکومت و رابطه حکومت با جامعه صحبت کردید. آیا در خود جامعه هم میشود نقاط و نکات امیدوار کننده ای دید که ما را نسبت به آینده امیدوار کند؟
حتما، جامعه هم دارای فرصتها، ویژگیها و قابلیتهای زیادی است که می تواند ما را امیدوار کند. یکی از مهمترین آنها این است که جامعه ایران جامعهای است که هنوز پر از چشمههای فضل یا همان کَرَم است. اجازه بدهید تا توضیح بدهم.
میدانیم که به لحاظ زیستی و برای زنده بودن و فعالیت زیستی و طبیعی، انسان با دو بعد روح و جسم تجهیز شده است. در این حوزه، تفاوتی بین انسان و سایر حیوانات نیست. همینطور برای کنشهای مربوط به روان یا نفس انسان، یعنی آن حوزهای که انسان را از حیوان متمایز میکند، نیز ما دو بعد عقل و عاطفه را داریم. از تعامل این دوتاست که قدرت اختیار انسان محقق میشود. تنظیم و تناسب این دو بعد در فرد است که موجب می شود یک انسان نرمال و طبیعی داشته باشیم. اما هرچه کسی دراین جهان بعد عقلانی اش بیشتر باشد «موفقیت» بیشتری دارد، مثل تیزهوشان. آنها معمولا آدمهای موفقی هستند اما زندگی و روحیات نرمالی ندارند و مدارس تیزهوشان هم وضعیت این را تشدید میکنند. این افراد خیلی وقت ها هم با همین عقلانیت خودشان را به زحمت میاندازند. یعنی عمل کردن مطابق عقلانیت ضمن این که امور را برای ما تسهیل میکند گاهی هم ما را به زحمت میاندازد. از سوی دیگر هرچه بعد عاطفه در فرد برجسته شود، زندگی غنیتر و معنادارتری دارد، یعنی زحمت ها و دشواریها هم برایش شیرین می شود. چون وقتی با احساس عاطفی و عشق به زندگی و هستی می نگرد، احساس میکند دارد همراه هستی رشد می کند پس دشواریها هم برایش شیرین می شود. بنابراین در مقام فردی هر چه فرد عشق و عاطفه بیشتری داشته باشد زندگی پربارتر و معنا دارتری خواهد داشت، گرچه ممکن از نظر معیارهای ظاهری اجتماعی جزء آدم های موفق محسوب نشود. پس ممکن است زندگی موفق تری نداشته باشد اما زندگی معنادارتری داشته باشد و رضایت، بیشتر حاصل معناست تا موفقیت. یا درستترش این است که رضایت حاصل از موفقیت دوامش کوتاه است اما رضایت حاصل از معناداری زندگی، دوامش خیلی طولانی است. خیلی ها موفق هستند اما از زندگی رضایت ندارند. عرفا زندگی شان آکنده از معنا بوده چون هستی را با دید محبت و عشق می نگریسته اند.
حالا تجلی این دو بعد عقل و عاطفه فردی وقتی به سطح جامعه می آید و نتیجه اش در کل جامعه آشکار می شود ما آن را به صورت عدل و فضل می بینیم. یعنی جامعه خیلی عقلانی در آن محصولش عدل است و عدل بیشتر مستقر می شود. برای عقلانی کردن امور ما باید آنها را قاعدهمند کنیم پس قانون و قاعده پدید میآید. بنابراین قانونگذاری و قانون پذیری منجر به عدل می شود. چون همه می خواهند همه چیز عقلانی پیش برود، پس باید طبق قاعده و طبق قانون عمل کنند و هر کسی باید و می کوشد هم حق دیگران را رعایت کند و هم حق خودش را بگیرد؛ پس جامعه به سمت عدل می رود. و البته باید تاکید کنم که در شرایط عادی و نرمال برای این که کشوری توسعه پیدا کند جامعه باید به سمت عدل برود نه فضل.
از طرف دیگر هر چه جامعه ای مردمانش از جنس عاطفه و عشق و شفقت باشند در آن جامعه فضل بیشتری رواج خواهد داشت. فضل یعنی دهش بی رشوت و منت. یعنی شما کاری را برای این که خوب است و درست است و دوست دارید انجام میدهید نه برای این که فلان منفعت را برای شما دارد. شما به فرد تصادفی کمک می کنید فقط برای این که یک کار اخلاقی است نه برای این که برای شما منفعتی دارد. بنابراین فضل یعنی گذشت و مقدم داشتن دیگری برخویش بدون انتظار پاداش. طبیعی است برخی جاها که فضل می آید عدل می رود. مثلا اگر پلیس فضل بورزد و راننده خاطی را جریمه نکند عدل از جامعه می رود. و برعکس برخی جاها عدل که می آید فضل می رود. مثل خانواده ای که برای اجرای عدالت بر قصاص قاتل فرزندشان پافشاری می کنند. آنها عدل میخواهند ولی فضل قربانی می شود.
حالا نکته مهم اینجاست که در شرایط غیرعادی و بحرانی، جامعه ای که در آن فضل بیشتری وجود دارد وضعیتش بهتر است و بهتر می تواند سختی را تحمل کند. پس در شرایط طبیعی و عادی جامعه ای که آکنده از عدالت و قانونمداری باشد قابل تحملتر است ولی در شرایط بحرانی و غیرعادی، فضل، بیشتر به بقا و پایداری جامعه کمک می کند. الان وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران غیرعادی و بحرانی است و اگر ما هنوز دوام آورده ایم و بههم نریخته ایم به گمان من به خاطر این است که در ایران امروز همچنان فضل بالاست.
ما درست است که در موارد زیادی کم صبریم وخشونت میروزیم و قانون را رعایت نمیکنیم و رانندگیمان ناهنجار است و خیلی تصادف میکنیم و پروندههایمان در دادگستری بالاست و تعداد زندانیانمان زیاد است و در یک کلام جامعه ای ناعادلانه ساخته ایم؛ ولی هنوز در جامعه ما چشمههای فضل در حال جوشش است و تا این چشمه ها هست میتوان امیدوار بود که جامعه بتواند خودش را حفظ کند و پس از عبور از بحران، در شرایط مساعد بتواند تمام این ناهنجاریها را حل و فصل کند.
بگذارید یک مثال بزنم. چند سال پیش برای مطالعه روی مسائل توسعه کرمانشاه به این استان تردد داشتم و با نخبگان و بزرگان اقوام استان دیدار و مصاحبه داشتم. یک روز با یکی از بزرگان قوم کلهر که بزرگترین ایل کرمانشاه و دومین ایل بزرگ ایران است دیدار داشتم. اندکی دیر آمد به محل جلسه و عذرخواهی کرد وگفت امروز پانصدمین نشست «خون بس» را داشتیم (روی عدد دقیق تردید دارم اما در خاطرم ۵۰۰ هست). یعنی ایشان در طول عمر حدودا هفتاد سالهاش، پانصد نشست «خون بس» را برگزار کرده است. نشست خون بس نشستی است که بزرگان یک قوم یا طایفه جمع میشوند و از خانواده مقتول رضایت میگیرند و روابط دو خانواده قاتل و مقتول را صلح و صفا می دهند تا هم یک انسان اعدام نشود و هم نفرت و خشونت بین دو طایفه یا دو خانواده متوقف شود. در گذشته خونبس همراه با نوعی ازدواج اجباری بین زنی از طایفه قاتل و مردی از خانواده مقتول بوده است اما امروزه دیگر چنین نیست و صرفا با پادرمیانی بزرگان طایفه خانواده مقتول رضایت می دهند.
خوب شما از یک سو میبینید چه جامعه پر از بی عدالتی که در آن ۵۰۰ قتل صورت گرفته است. اما از سوی دیگر می بینید چه جامعه پر از فضلی است که ۵۰۰ خانواده از حقوق خودشان برای دریافت دیه یا گرفتن انتقام گذشت کرده اند. خوب این ۵۰۰ چشمه فضل را هم ببینیم. ا ز این چشمه های فضل در جامعه ما فراوان است.
بنابراین در جامعه ای که شفقت، محبت و فضل بالاست نگرانی از فروپاشی پایین است و به محض این که اوضاع باثبات شود و از بحرانها عبور کنیم می شود بازسازی اش کرد و می شود حفظش کرد. مثل بدنی که سیستم دفاعی اش قوی است ولی فعلا در محیط آلوده است و مریض شده و زخمهای عفونی دارد اما چون سیستم دفاعی قوی است به محض این که در محیط سالم قرار گیرد و غذای مقوی بخورد خودش را بازسازی می کند و سرحال میشود.
شما ببنید طبق بررسی های اخیر ما بیش از ۱۷ میلیون حاشیه نشین داریم و بیش از ۱۰ میلیون بیکار داریم. البته آمار رسمی رقم خیلی کمتری را می گوید چون در آمار رسمی تحصیل کردگان ناامید و خانه نشین را در محاسبات بیکاری نمی آورند. اما کدام تحصیل کرده ای است که رفته باشد دانشگاه تا دوباره برود در خانه بنشیند؟ بنابراین اگرهمه دانش آموختگان عالی بیکار و خانه نشین که امیدی به یافتن کار ندارند را هم محاسبه کنیم حدود ده میلیون بیکار داریم. ۱۰ میلیون بیکار یعنی حدود ۳۰ درصد جمعیت آماده برای کار. با چنین حجمی از بیکاری باید آمار جرم و جنایت آمار ناامنی و دزدی آمار دعوا و نزاع کلاهبرداری و فریب خیلی باید بالا می رفت. البته این آمار در جامعه ما از گذشته به طور نسبی بالا بوده است اما با این حجم از بیکاری باید انفجاری بالا می رفت. حتی خشونت و نفرت باید بالا برود. یعنی حوادث آبان ماه امسال در کشوری که ده میلیون بیکار دارد اصلا حوادث بزرگی نیست و خیلی کوچک است. چرا این حجم عظیم بیکاری جامعه ما را ناامن نکرده است؟ به خاطر وجود فضل. در کشورهای توسعه یافته وقتی بچه به سن قانونی می رسد دیگر خانواده حمایت نمی کنند و باید برود دنبال کار و استقلال خودش به همین خاطر تقریبا همه دانشجویان غربی در دوره تابستان کار می کنند تا بتوانند هزینه تحصیل خودشان را در بیاورند. اما در ایران شما می بیند فرد تا گرفتن دکتری مورد حمایت خانواده بوده و هنوز هم بیکار است اما خانواده کمک می کند که ازدواج کند یک اتاق هم در خانه پدری به او می دهند تا زندگی کند و با همسرش سر سفره خانوادگی بنشینند و گاهی حتی یک مستمری و پول توجیبی هم به او می دهند. این ها همه اش برای پدر و مادر فشار است و هزینه است ولی آنها از آسایش خودشان می زنند تا بچه های شان حتی وقتی خیلی بزرگ شده اند آرامش داشته باشند. این اسمش فضل است و در جامعه ما بسیار شدید وعمیق وجود دارد. همین آدم هایی که اینقدر در رانندگی عصبانی هستند و نسبت به هم بی عدالتی می کنند همین ها وقتی تصادف می شود نگه می دارند و همه جمع می شوند برای کمک کردن و تصادف کننده را نجات می دهند و منتظر این که پلیس بیاید و امداد بیاید نمی شوند. از این نمونه ها در جامعه ما زیاد است که کمک کرده است که جامعه ما تاکنون سرپا بماند و این خیلی سرمایه است.
سؤال: آیا نکته امیدوار کننده دیگری هم هست؟
زنان نقطه امید دیگرند. در سه دهه اخیر زنان در جامعه ما به هویت های منفرد تبدیل شده اند. یعنی دیگر هویتشان به پدر یا همسر یا خانواده گره نخورده است. آنها هر کدام اندیشه منش و کنش ویژه خود را پیدا کرده اند. این البته از یک سو به برکت گسترش دانشگاههای غیردولتی تا دورترین نقاط کشور و هجوم دختران به دانشگاه ها بوده است و از سوی دیگر به برکت تورم دو رقمی چهل ساله است که مردان مجبور شدند بپذیرند که زنان و دخترانشان به دانشگاه بروند تا مشترکا بتوانند بار زندگی را بر دوش کشند. اما علت هرچه بوده است اکنون در تمامی عرصه های مدنی زنان جلودار شده اند. این راهی که زنان ما در این ۴۰ سال طی کردند زنان غرب در ۲۰۰ سال طی کردند. این یعنی نه تنها بخش بزرگی از مدیران و کارآفرینان و کنشگران سیاسی و مدنی نسل آینده زنان خواهند بود بلکه مادران فردا مادران دارای هویت و شخصیت مستقل و منفرد هستند. این یکی از ضروری ترین شروط برای تربیت کودکان توسعه آفرین است. بدون نسلی از مادران توانمند از نظر فکری و مستقل از نظر شصیتی و دارای مهارتهای اجتماعی اصولا نباید منتظر باشیم که کودکان ما فردا بتوانند کشور را به سوی توسعه ببرند. اما این مسئله بی هویتی مادران که در تمام دوره بعد از مشروطیت در ایران حاکم بود دارد پایان می یابد و این یعنی یک پتانسل پنهان برای توسعه. دقت کنید در هر جامعه ای زنان به عرصه آمدند فرایندهای اصلاحی برگشت ناپذیر می شوند. زنان همان طور که در طول تاریخ یکی از پنج دسته حافظان اصلی سنت بوده اند وقتی که از نظر اندیشه و پیشه مدرن شوند خودشان به یکی از موتورهای توسعه تبدیل می شوند و امروز در آستانه این تحول بزرگ هستیم.
سؤال: گرچه سؤالات زیادی باقی مانده است اما چون مصاحبه خیلی طولانی شد همین جا آن را به پایان می بریم و از شما نیز برای پذیرش این گفت وگو سپاسگزارم.
رنانی: من هم از شما و پیگیری تان و سؤالات خوبی که مطرح کردید سپاسگزارم.