جن انسان است.
امیر ترکاشوند
بخش اول
در بسیاری از آیات قرآن جن عبارت از انسان است چنان که ا نس نیز عبارت از انسان است
و یعنی جمعی ت هفت و نیم میلیاردی کنونی مردم جهان ترکیبی از ا نس ها و ج ن ها است که هیچ تفاوتی با هم ندارند مگر این که هر یک از آن دو به جغرافیای متفاوت رنگ متفاوت نژاد متفاوت و یحتمل طبقه اجتماعی متفاوت یا سطح علمی متفاوت تعلق دارند (ممکن است مبنای تقسیم بندی انسان به انس و جن در ادوار مختلف تغییر می کرده):
گاه می توان ا نس را عبارت از انسان هایی با رنگ پوست روشن و ج ن را عبارت از انسان هایی با رنگ پوست تیره دانست و یا مشخصا جن را سیاه پوست و انس را سفیدپوست و یا در دوره ای دیگر جن را زردپوست و گندمگون و انس را غیر زردپوست دانست
و گاه جن به قبایلی با جغرافیای خودشان و انس به قبایل دیگر با جغرافیای خودشان اشاره دارد
نیز گاه یحتمل جن اشاره به جایی که مردمش نبوغ و توان علمی بیشتر دارند و انس به جاهای دیگری که بهره هوشی کمتری از آنان دارند اشاره دارد
و گاه ...
واژه انسان مثن ی (تثنیه) بوده و عبارت از ا نس و جن است (اگر کلمه جن ذهن تان را به سمت افسانه ها می ب ر د می توانید به جای آن از کلمه جان [البته نه به معنای مشهور جان] استفاده کنید. انس و جان).
در آیات زیر از سوره الرحم ن به واژه انسان (و در کنارش به واژه أنام=مردم) و تقسیم آن به دو گروه جن و ا نس یا جان و انس و نیز به ضمایر و علائم تثنیه که به انس و جن و این دو نیز به انسان بازمی گردد دقت کنید:
الر حم ن ... خلق الإنسان ... والأرض وضعها للأنام ... سنفر غ لکم أی ه الثق لان فب أی آلاء رب کما ت کذ بان یا معشر الجن و الا نس إن استطعتم أن تنف ذوا من أقطار السماوات والأرض فانفذوا لا تنفذون إلا بسلطان فبأی آلاء ربکما تکذبان ... فی ومئذ لای سئل عن ذنبه إنس ولا جان فبأی آلاء ربکما تکذبان ... فیهن قاصرات الطر ف لم یطمثهن إنس قبلهم ولا جان فبأی آلاء رب کما تکذبان.
بنابراین جن انسان است و اگر نخواهیم آن را بپذیریم ناچار باید ا نس را نیز انسان ندانست.
بخش دوم/ (شواهد روایی)
در بخش نخست (اینجا) گفتم که مردم به جن و اِنس تقسیم میشوند و در نتیجه هر دو انسانند و تفاوتشان به رنگ و نژاد و موقعیت جغرافیایی برمیگردد.
مردمِ موجود در زمان و مکان پیامبراکثراً از گروه اِنس بودند و طوایف و قبایل جنی در نقاط دیگر و دورتر حضور داشتند بنابراین التفات بیشتر آیات قرآن به انس به خاطر همین حضورِ دمِدستی، و نیز التفات کمتر به جن به خاطر همین عدم حضور و غیبت و پنهان از انظار بودن و بُعد جغرافیاییشان بود. و اگر گاه انسها را به نام انسان خوانده و جنها را به نام جن، به خاطر همین قُرب و بُعد و یعنی سر و کار داشتن با طوایف و قبایل اِنسی، و سر و کار نداشتن با طوایف و قبایل جنی بوده است
فقدان ارتباطات و کمبود اطلاعات نیز (به ویژه در آن سرزمینِ بیآبوعلف و وسیع و کمجمعیت و دور از هم) به این دامن میزد که فقط منطقهٔ خود را دید و مناطق دیگر را به خاطر کمخبری از آنان، «غیر»: ناشناس و ناشناخته و نامعلوم و ناپیدا و غیر خودی دانست
در این بخش به برخی شواهد روایی استناد میکنم که به روشنی گواهِ انسان بودنِ جنها است:
با رخساری زرد و اندامی نحیف از کثرتِ عبادت- راوی نقل میکند که برای کاری به خانهٔ امام باقررفته، بیرون خانه منتظر مانده زیرا افرادی پیش از وی نزد امام رفته بودند؛ او میگوید آنها بیرون آمدند و دیدم که بسیار خوشسیما، با اندامی نحیف از کثرت عبادت، و رنگ رخسارشان بسان ملخ، زرد بود. چون داخل خانه شدم امام گفت که آنها برادران تو از میان جنها بودند که برای پرسشهای دینی و حلال و حرام نزدم میآیند (فما لبث أن خرج علیّ قومٌ ... قد انتهکتْهم العبادة فوَالله لأنسانی ما کنت فیه من حُسن هیئة القوم ... کأنّ ألوانَهم الجَراد الصُفْر ... اولئک إخوانک من الجنّ ... یأتوننا یسألوننا عن معالم دینهم و حلالهم و حرامهم. کافی ح ۱۰۲۴)
هندو یا سودانی- راوی گفت دَمِ خانهٔ أبوعبدالله (امام صادق) بودیم که قومی شبیهِ زط (سودانی یا هندو) و ملبّس به إزار و کساء بیرون آمدند؛ از أبوعبدالله پرسیدم اینان چه کسانی بودند، ایشان پاسخ داد برادرانِ جِنّیتان بودند (کُنّا بِبٰابه فخرج علینا قَومٌ أشباهُ الزُطّ علیهم اُزُرٌ و أکسیةٌ، فسألْنا أباعبدالله عنهم فقال هؤلاء إخوانُکم من الجنّ. ح ۱۰۲۵)
اهلِ نصیبین (حدود نینوا)- راوی گوید رسولخدا مأمور انذار جن، دعوتشان به سوی خدا، و خواندن قرآن بر آنها شد؛ شماری از جنها از نینوا آمدند و حضرت شبهنگام به درّهای در حوالی مکه رفت و خواندن آیات وحی را آغاز کرد افراد سیهچردهٔ کثیری گرداگردش جمع شدند؛ در پایان به سرعت پراکنده شدند ولی یک گروهشان تا فجر با رسولخدا بودند. رسولخدا به من گفت چه دیدی؟ گفتم مردانی سیاهپوست با جامههای سفید؛ رسولخدا گفت: آنها جنِ منطقهٔ نصیبین بودند (فصرف الله إلیه نفراً من الجن من نینوی ... فافتتح القرآن، فغشیته اسودة کثیرة ... هل رأیت شیئاً فقلت نعم رأیت رجالاً سوداً مستثفری ثیاب بیض، قال: أولئک جن نصیبین (مجمعالبیان)
قبیلهٔ بنی عمرو بن عامر- امام علی گوید که نه نفر از اشراف جن: یکی از منطقه نصیبین و هشت تن از بنی عمرو بن عامر نزد رسولخدا آمدند و آیه و اذ صرفنا الیک نفراً من الجن یستمعون القرآن نازل شد (نورالثقلین)
اکراد و کوهنشینان- راویِ شامی از امام صادق پرسید که نزد ما قومی از کردها هستند و پیوسته برای خریدوفروش نزد ما میآیند و ما با ایشان اختلاط و معامله میکنیم؛ امام گفت با آنها اختلاط نکنید زیرا اکراد قبیلهای از قبایل جنّاند که خدا پرده از ایشان برداشته (إن عندنا قوماً من الأکراد و إنهم لا یزالون یجیئون بالبیع فنخالطهم و نبایعهم؟ فقال: یا أبا الربیع لا تخالطوهم فإن الأکراد حی من أحیاء الجن کشف الله عنهم الغطاء فلا تخالطوهم. کافی ۵/۱۵۸) مجلسی اول در روضة المتقین قائل به شمول آن بر الوار نیز شده
غریبهها را به خانه راه نده- ابوحمزه ثمالی دید که افراد غریبه و ناشناسی از خانهٔ امام باقر خارج شدند، به داخل رفت و اعتراض کرد که در این بگیر ببند و جاسوسبازاری که حکومت راه انداخته، چرا غریبهها را به خانه راه میدهی؟ امام رفع نگرانی کرد که آنها خودیاند: گروهی از شیعیانمان از جنها بودند که برای مسائل دینی آمده بودند (فخرج قوم أنکرتهم ولم أعرفهم ثم اذن فدخلت علیه فقلت جعلت فداک هذا زمان بنی أمیة و سیفهم یقطر دماً؟ ... هؤلاء وفد شیعتنا من الجن ... نورالثقلین)
کاروان شتر با اشخاصی عمامه به سر- راوی گوید جهازهای ردیفشدهٔ شتر مربوط به مهمانان را دمِ خانه امام باقر دیدم؛ مهمانها که عمامه بر سرشان بود با سروصدای خداحافظی برخاستند و رفتند. امام گفت: این افراد ناشناس، برادران تان از طوایف جن اند (رحال إبلٍ علی الباب مصفوفة ... خرج قوم معتمّین بالعمائم یُشبهون الزط. کافی)
بخش۳ دیو آریایی ، جِنّ عربی
در پیِ انتشار دو بخش قبلی، دکتر منصورزاده (متخصص باستانشناسی و ادیان) توضیح دادند که: «... اعرابِ حجاز، هر غیر عرب را جنّ تلقی میکردند، چنانکه ایرانیان نیز هر غیر آریایی را دیو خطاب میکردند. دیو ایرانی معادل جن عربی است ...».
آریائیها پس از کوچ به فلات ایران، بومیان را (که اتفاقاً صاحب تمدن بودند) «دیو» نامیدند یعنی به غیر آریاییها (=غیر خودیها) عنوان دیو دادند.
دیو سفید و دیو سیاه:
آنان، بومیان را بر اساس رنگ پوستشان به دیو سفید و دیو سیاه تقسیمبندی کردند: به مردم طبرستان (در نوار ساحلیِ شمال) که رنگی روشن داشتند «دیو سفید» و به مردم جنوب که رنگی تیره داشتند «دیو سیاه» میگفتند.
در قصّههای نزاع میان کوچندگان و بومیان، به کلمهٔ «دیوبند» برمیخوریم که لقب تهمورث است زیرا دیوان (بومیانِ فلات) را به بند کشید و از آنان خط و معماری و کشاورزی آموختند.
وجه تسمیه:
برخی در بارهٔ علت این نامگذاری گویند آریاییها پس از کوچ، در گوشه و کنار این سرزمین پهناور با مردمانی روبرو گردیدند که دارای چهرههایی با موی و ریش بلند و اندامهایی درشت بودند که این ویژگیها برای کوچندگانِ آریایی شگفتآور بود و از این رو این مردمان را دیو نامیدند. برخی دیگر گویند به این خاطر که بومیان، مزداپرست نبودند و خدایان غیر ایرانی (غیر آریایی) را میپرستیدند، به همین خاطر آریاها آنان را دیوسنا و سپس دیو نامیدند؛ و شاید این نامگذاری ریشه در تبعیض نژادی داشته باشد که هر قوم و قبیله و نژادی، خود را بهتر از دیگران دانسته و به خود عنوانی اصیل و به دیگری صفتی پَست میداد و از همین رو کوچکنندگان خود را آریایی یعنی «نجیب و شریف» (با فرض صحت این معنا) و بومیان را دیو یعنی «بدمنش» نامیدند.
بنابراین دیو (پری) در نزد آریاییها؛
از یکسو متمدنتر و صاحب تخصص و فوتوفنهای پیشرفتهتری در زندگی بودند
و از سوی دیگر رنگ و چهرهای عجیب و متفاوت برای مهاجران سرزمینهای شمالی داشتند؛
یعنی تقریبا همان تصوری که مکیها و اعراب حجاز از جنها به عنوان مردم پیشرفتهتر و مختلفالالوانِ بلاد اطراف داشتند؛
قرآن نیز به ذکر تخصصِ این خارجیها (جنها)، در ساختِ قصر و معبد سلیمان پرداخته و در روایات نیز به رخسار متفاوت آنها (که ناشی از تفاوت نژاد و اقلیم بود) اشاره شد.
اغراقِ فریبندهٔ افکار:
گفتنی است عرب در بیان و ترسیم، دچار اغراقگویی و غلو بود و به همین خاطر پیشرفت جنهای بیگانه و خارجی را چندبرابر و ماورائی و در حدِّ غیبدانی (تا آنجا که وحیِ قرآن را حاصل ارتباط حضرت محمد با آن مردم پیشرفته و آگاه به غیب) میدانستند، و چهرهٔ متفاوتشان را نیز گاه افسانهوار فراتر از واقعیت به تصویر میکشیدند.
اغراق در بیان تفاوت علمی و ظاهری در اعصاری که محرومیتها و فقدان برق بیداد میکرد امری طبیعی است.
اقدام انسانیِ قرآن:
قرآن لقب غلطاندازِ دیو که بار منفی داشت را کنار گذاشت و به جای آن از عنوان جن که از نظر معنا فاقد بار منفی است استفاده کرد و از گذشتهها و دشمنیها (میان هموطنان با غیر هموطنان) به سرعت گذر کرد و هر دو گروه یعنی جن (غیر هموطن) و انس (اعراب هموطن) را مشترکاً خطاب کرد و آنها را دعوت به ایمان و عمل صالح کرد و از تکذیب نعمتهای پروردگار پرهیز داد. اگر شیطنت هست به هر دو نسبت داد: شیاطین الجن و الِانس؛ اگر وسوسه هست به هر دو نسبت داد: الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة والناس؛ اگر عذاب اخروی هست به هر دو هشدار داد؛ اگر برای همقوم و غیر همقوم اسم انتخاب کرد برای هر دو از باری برابر استفاده کرد (اِنس و جِن: دمِدست و دور)؛ اگر دعوت به ایمان است هر دو را خطاب کرد؛ و چنان به همبستگی جهانی اعتنا نشان داد که دوست و دشمنِ دیروز را زیر یک چتر بُرد و از خطابی واحد برای اشاره به هر دو استفاده کرد: انسان.
نفی تبعیض نژادی. قرآن به ساکنان حجازِ گمنام و فراموششده اعتماد به نفس داد و با آیاتش متذکر شد که «آن مردم دیگر» (که جن نامیده شدند و به قرینهٔ "مجنون" برتر شناخته میشدند) اگر بر شما در تمدن برتری دارند (یا برخیشان کمتری دارند)، آن دانش و فرهنگ و تمدن را با تلاش و کوشش به دست آوردهاند و شما نیز میتوانید با تلاش و رَستن از جهالت، به آن رشد و پیشرفت دست یابید و اینگونه نیست که خدا راه رشد را بر نژادی بسته و بر نژاد دیگر باز گذاشته باشد و آپارتاید راه انداخته باشد
آریائیان سرانجام گویا به لطف قوای جسمانی بیشترشان بر «بومیان متمدن و غیر همنژادشان» (دیوان) پیروز شدند؛ چنانکه اعراب نیز سرانجام با اعتماد به نفسی که از قِبَل ظهور اسلام به دست آوردند به لطف همان قوای جسمانیِ برتر (و نه دانش بیشتر) بر «بلاد متمدن و غیر همنژادشان» (جنّیان) غلبه کردند
بخش۴ (بشری بودنِ جن در داستان سلیمان)
آیا سلیمان برای ساخت معبد و قصر و پیشرفت حکومتش، از متخصصان خارجی کمک گرفت؟
قرآن در آیاتش به متخصصانی که آنها را «جن» نامیده، میپردازد که کارهای متنوعی برای حکومت سلیمان انجام میدادند، از جمله: ساختِ قصر و معبد، ساخت مجسمهها، ساخت کاسههایی به بزرگی حوض، و ساخت دیگهای ثابت». سلیمان بیرحمانه از این بنّاها و معمارها، پیکرتراشان و نجّارها، مهندسان و طرّاحان و...، کار میکشید:
... و مِن الجنّ مَن یعمل بین یدیه بإذن ربّه و من یَزِغ منهم عن أمرنا نُذقه من عذاب السعیر. یعملون له ما یشاء مِن محاریب و تماثیل و جِفان کالجواب و قدور راسیات ... (سبأ ۱۲ و ۱۳)
برخی از این جنها که به عللی شیطان نامیده شدهاند (مثل شیاطین الجن والاِنس) و سلیمان از آنها کار میکشید مهارتشان غواصی و دریانوردی، ساختوساز و نیز کارهای دیگر بود:
و مِن الشیاطین من یغوصون له و یعملون عملاً دون ذلک و کُنا لهم حافظین (انبیا ۸۲) والشیاطین کلّ بنّاء و غوّاص. و آخرین مُقرّنین فی الأصفاد (ص ۳۷ و ۳۸).
روشن است که ساخت قصر و معبد و مجسمه و انواع دیگ و غواصی و ساختوساز و مهندسی و کارگری و...، نه کار حیوان است نه کار موجودات نامرئی، و در نتیجه اگر عمارتهای سلیمان افسانه نیست و هم اینک نیز آثارش باقی است پس ناچار باید قائل به این شد که متخصصان و کارگرانِ موسوم به جن، باید بشر باشند که گویا به خاطر تفاوت نژاد، قوم یا سرزمین با سلیمان و قومش، «جن» نامیده شدهاند.
این واقعیت را به روشنی میتوان در عهد عتیق مشاهده کرد زیرا در آنجا کارگران و متخصصانِ مذکور در قرآن را افرادی معرفی کرده که سلیمان از حیرام، پادشاه صور درخواست کرده و او نیز (ضمن عقد قرارداد) از هیچ کمکی دریغ نکرده است. به پارهای از عبارات کتاب مقدس و تشابه آن با آیات مربوطهٔ قرآن دقت کنید:
«(قصد بنای هیکل). حیرام، پادشاه صور، خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد چونکه شنیده بود که او را به جای پدرش به پادشاهی مسح کردهاند، زیرا که حیرام همیشه دوست داود بود. و سلیمان نزد حیرام فرستاده گفت: ... و اینک مراد من این است که خانهای به اسم یَهُوَه، خدای خود، بنا نمایم چنانکه خداوند به پدرم داود وعده داد ... حال امر فرما که سروهای آزاد از لبنان برای من قطع نمایند و خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود ... پس حیرام چوبهای سرو آزاد و چوبهای صنوبر را موافق تمامی ارادهاش به سلیمان داد ... و (سلیمان) پادشاه امر فرمود تا سنگهای بزرگ و سنگهای گرانبها و سنگهای تراشیدهشده به جهت بنای خانه کندند و بنایان سلیمان و بنایان حیرام و جِبْلیان آنها را تراشیدند، پس چوبها و سنگها را به جهت بنای خانه مهیّا ساختند ... و بر تمامی دیوارهای خانه، به هر طرف نقشهای تراشیدهشدهٔ کروبیان و درختان خرما و بستههای گُل در اندرون و بیرون کند ... و سلیمان پادشاه فرستاده، حیرام را از صور آورد و او پسر بیوهزنی از سبط نفتالی بود و پدرش مردی از اهل صور و مِسگر بود و او پر از حکمت و مهارت و فهم برای کردن هر صنعت مسگری بود پس نزد سلیمان پادشاه آمده، تمامی کارهایش را به انجام رسانید ... و ده حوض برنجین ساخت که هر حوض گنجایش چهل بت داشت و هر حوض چهار ذراعی بود و بر هر پایهای از آن ده پایه، یک حوض بود ... و حیرام حوضها و خاکاندازها و کاسهها را ساخت، پس حیرام تمام کاری که برای سلیمان پادشاه به جهت خانهٔ خداوند میکرد به انجام رسانید ... و ده پایه و ده حوضی که بر پایهها بود ... و دیگها و خاکاندازها و کاسهها، یعنی همهٔ این ظروفی که حیرام برای سلیمان پادشاه در خانهٔ خداوند ساخت از برنج صیقلی بود (اول پادشاهان باب ۵ تا ۷ و دوم تواریخ ایام باب ۲ و ۳). آنگاه سلیمان به عَصیون جابَر و به ایلوت که بر کنار دریا [بحر قُلزُم] در زمین اَدُوم است، رفت. و حورام [حیرام] کشتیها و نوکرانی را که در دریا مهارت داشتند به دست خادمان خود برای وی فرستاد و ایشان با بندگان سلیمان به اُوفیر رفتند، و چهارصد و پنجاه وزنهٔ طلا از آنجا گرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند (دوم تواریخ باب ۸ ش ۱۷ و ۱۸). و حیرام، بندگان خود را که ملّاح بودند و در دریا مهارت داشتند در کشتیها همراه بندگان سلیمان فرستاد (اول پادشاهان باب ۹ ش ۲۷)».
بنابراین جن در آیات مربوط به داستان سلیمان، جن (جن به معنای غلط و عوامانه) نیست بلکه بشر است و اتفاقاً از نوع ماهر و صاحبِ فوتوفنّش که البته خارجی و غیر هموطن بودند.
حدس میزنم قرآن تعمداً داستان چگونگی مرگ سلیمان، و «بیخبری جنّیان» از آن را یاد میکند تا از افسانهسازی پیرامون آنها و عجیبغریب بودنشان پرهیز کنیم: ... فلمّا خرّ تبیّنت الجن أنْ لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المُهین (سبأ ۱۴).
بخش5 (بیگانههای قرآندوست)
قرآن در سورهٔ احقاف، آمدن نفراتی از جن به سوی رسولخدا، و شنیدن آیات قرآن را گزارش میکند. اینطور پیداست که آنان غریبه و از سرزمین دیگری آمده بودند که پس از رویارویی با حضرت و شنیدن کلمات وحی و اطلاع کافی از کتابِ نازلشده، به نزد قوم خود بازگشته و جریان ظهور پیامبری جدید بعد از موسی را به اطلاع مردمِ قوم و سرزمینشان رساندند:
و إذ صرفْنا إلیک نفراً من الجنّ یستمعون القرآن فلمّا حضروه قالوا أنصتوا فلمّا قُضیَ ولّوا إلی قومهم مُنذرین. قالوا یا قومَنا إنّا سمعنا کتاباً اُنزل من بعد موسی مصدّقاً لما بین یدیه یهدی إلی الحق و إلی صراط مستقیم. یا قومنَا أجیبوا داعی الله و آمِنوا به ... (احقاف ۳۱-۲۹)
این آیات تنها فرقش با موارد عادی این است که ترسیمی از افراد و نفراتِ «غریبه، ناآشنا، مسافر و غیر هموطن» میکند و نه موجوداتی به شکل شعله و در هیئتی از آتش و یا شَبَح و نامرئی.
نکتهٔ مورد غفلت در تفسیرها، این است که پس از ترجمهٔ درستِ جنّ و مشتقاتش به «پوشیده بودن و پوشیدگی»، از آن ارادهٔ «نامرئی» (ذاتاً نامرئی و نادیدنی) میکنند حال آنکه جنین که در بطن مادر قرار دارد و از دیدهها پوشیده است، معنایش این نیست که آن جنین، موجودی نامرئی و دیدهناشدنی است بلکه صرفاً به این معناست که شکم و جدارهٔ مادر، حائل شده و مانع رؤیتِ آن جنینِ دیدنی و موجب پوشیدگیِ آن طفلِ قابل رؤیت از چشمها گردیده؛ و در واقع جنین ذاتاً نامرئی نیست چنانکه جنّ نیز که به معنای پوشیده است معنای نامرئی و ذاتاً نادیدنی از آن مستفاد نمیشود بلکه فاصلهٔ جغرافیایی و مرزهای دریایی (چون بطن مادر) موجب پوشیدگی آنها از انظارِ اقوام و ملل دیگر، و مانع دیدهشدنشان میگردید به ویژه که در آن روزگار فواصل قومها از یکدیگر زیاد، دسترسی به یکدیگر بسیار سخت، و اطلاعات از یکدیگر بسیار اندک بود، و به همین خاطر مردمِ همقبیله و همقوم، یکدیگر را میدیدند و پوشیده از هم نبودند ولی مردمِ غیر همقوم و با فواصل جغرافیایی زیاد یکدیگر را نمیدیدند و از هم پوشیده بوده و غیر مأنوس و تا حدودی عجیب و غریب مینمودند. همچنین جانّ به معنای مار را از آن رو پوشیده گویند که لانهاش درون خاک بوده و همین خاک موجب پوشیده بودنش از انظار شده و نه اینکه آن را موجودی نامرئی بشماریم
بنابراین معنای پوشیده بودن در جِنّ، حکایت از نامرئی و نادیدنی بودنش ندارد بلکه حکایتِ: دور از چشم بودن ، فعلاً قابل رؤیت نبودن، و وجود حائل برای رؤیت را دارد.
در روایات آمده که نفرات جنّی برای ملاقات رسمی با پیامبر قرار و مداری گذاردند و سرانجام ملاقات صورت گرفت؛ در این باره نکتهٔ فریبنده و افسانهزا که به مرور موجب تصورات غیر بشری از جن در اذهان شده: ملاقات در شب، بیرون مکه، بدون حضور اصحاب، ناشناختهماندن و... است؛
غافل از آنکه چنین تدابیری در جوّ امنیتی و فشار مشرکان قریش که حتی خودِ مکیها به راحتی با پیامبر در ارتباط نبودند و تبلیغ برای همقبیلهایها دردسرآفرین بود، طبیعی است که برای غریبهها که از دیگر بلاد آمده بودند باید ملاحظات امنیتی بیشتری به کار بسته میشد؛ وانگهی اگر جنّیان موجوداتی نامرئی بودند دیگر چه نیاز بود قرار ملاقات در بیرون مکه و شبهنگام گذاشت؟ نفرات نامرئی میتوانستند به راحتی در خانهٔ حضرت حاضر شوند و از او کلام وحی بشنوند و پس از آشنایی با آیات وحی، خانه را ترک و به سوی دیار خود بروند.
ما مطمئن نیستیم که ملاقاتی رسمی میان پیامبر و جنها صورت گرفته، چه بسا آنان صرفا آمده بودند موضوع ظهور رسول جدید را از نزدیک و بیسروصدا تحقیق کنند. معلوم نیست پیامبر در مواجهههای غیر رسمی با آنها، پی به جن بودنشان برده باشد زیرا پیکر جن و انس چنانکه در داستان سلیمان گذشت یکسان است
رسولخدا در مکه سخت زیر فشار بود و برای تبلیغ آیین حق و آیات وحی، گاه هر دری میزد به سنگ میخورد؛ به طائف نیز که رفت تا گشایشی پیدا شود، بدتر شد زیرا این سفر دچار شکست سنگین و حتی موجب بیحرمتی به وی شد و اندوه وجودش را گرفت؛ از سوی دیگر یارانش سخت در تنگنا و بعضی زیر شکنجه بودند؛ از یاران هجرت کرده به حبشه نیز چندان خبری نداشت؛ در همین وانفسا بود که آیات سورهٔ جن گویا در سال ششم بعثت نازل شد و به او امید و شوق بخشید و از او خواست تا این خبر را به اطلاع یارانش برساند که:
شماری از جنها پیام قرآن به آنها رسیده و تحت تأثیر شگفتیِ آن قرار گرفته و به آن ایمان آوردهاند:
قُل اُوحی إلیّ أنّه استمع نفرٌ من الجنّ فقالوا إنّا سمعْنا قرآناً عجباً. یهدی إلی الرشد فآمنّا به و لن نُشرِکَ بربّنا أحداً (جن ۲-۱)
این خبر خوش در آن نومیدی، به عبور آیات وحی از مرزها و استقبال خارجیها از آن برمیگردد
بخش6 (تشابه جنّ و انس)
۱- در بهشت از جن و انس با میوه و خرما و انار پذیرایی میشود:
فیهما فاکهة و نخلٌ و رُمّان. فبأیّ آلاء ربکما تکذّبان (رحمٰن ۶۸).
روشن است که میوه و خرما و انار فقط ویژهٔ بشر است و نه موجود نامرئی و شبح و دو بُعدی و شعلهوار؛ بنابراین جن نیز همانند انس بوده و پیکری مشابه دارند
۲- جن و انسِ مُجرم در روز بازپسین، از چهرهشان شناخته میشوند؛ پیشانی و پای اینان را میگیرند و به سمت جهنم و آب جوشان میبرند:
فیَومئذ لا یُسئل عن ذنبه إنس ولا جانٌ. فبأیّ آلاء ... یُعرف المجرمون بسیماهم فیُؤخذ بالنواصی و الأقدام ... (رحمٰن ۴۱)
این آیه به روشنی از اعضای جسمانی مشخص: پیشانی و پایِ جن و انس سخن میگوید و نه از موجودی غیرجسمانی یا شبحوار یا شعله و هیئتی از آتش؛ بنابراین جن و انس هر دو پیکری مشابه و بشری دارند
۳- از جن و انس گلایه میکند که چرا از قلب و چشم و گوششان به شایستگی استفاده نکردند:
ولقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوبٌ لا یفقهون بها ولهم أعینٌ لا یُبصرون بها ولهم آذانٌ لا یسمعون بها أولئک کالأنعام بل هُم أضلّ أولئک هم الغافلون (اعراف ۱۷۹)
این آیه قرینهای است بر شباهت و یکسانیِ دستگاههای ادراکی/احساسی، بینایی و شنواییِ جن و انس
۴- همآغوشانی که در بهشت برای جن و انس تدارک شده شبیه هم است چه، هم جنها امکان کامگیری از آنها را دارند و هم اِنسها؛ و حتی چنین برداشت میشود که این امکان مشابه، برای دنیایشان نیز برقرار بوده:
فیهنّ خَیراتٌ حسان. فبأیّ آلاء ... حورٌ مقصوراتٌ فی الخیام. فبأیّ آلاء ... لم یطمثهنّ إنسٌ قبلهم ولا جانٌ. فبأیّ آلاء ... (رحمٰن ۷۵-۷۰) فیهنّ قاصرات الطرْف لم یطمثهنّ إنسٌ قبلهم ولا جانّ (رحمٰن ۵۶).
این آیات نشان میدهد که همخوابهٔ جن همانند همخوابهٔ إنس بوده و پیکر و اندامی بشری دارد و در نتیجه خودِ جن نیز همانند إنس واجد پیکر و اندامی بشری است
۵- جن و انس را مانند هم میتوان هنگام خشم بر زمین زد و زیر پا نهاد و به باد کتک گرفت:
و قال الذین کفروا ربّنا أرِنا الذیْنَ أضلّانا من الجنّ و الإنس نَجعلهُما تحت أقدامنا لیکونا من الأسفلین (فصّلت ۲۹).
این آیه قرینهای بر وجود پیکری بشری برای جن (و همانند انس) است و نه گواه هیئتی از آتش و یا موجودی نامرئی
۶- جن (همانند انس) اگر بدکار و ستمگر باشد وعدهٔ جهنم و حتّی هیزم جهنم شدن به او داده شده، و اگر راستکردار باشد وعدهٔ آب گوارا:
و أنّا منّا المسلمون و منّا القاسطون ... و أما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا. و ألّوِ استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماءً غدقا (جن ۱۶-۱۴).
پس جن، که مانند إنس متنعم به آب گوارا و معذب به آتش جهنم است لابد موجودی نامرئی و دو بعدی یا هیئتی از آتش نیست چرا که وعد و وعید یادشده، تنها برای موجود مکلفِ جسمانی قابل تصور است که همان بشر (اعمّ از جن و انس) است
۷- رسولان الهی از جنس همان کسانیاند که بر آنها فرستاده شدهاند بطوریکه اگر آن کسان فرشته باشند ناچار فرستادگان نیز باید فرشته باشند. قرآن در بارهٔ جن و انس به پیامبری مشترک از جنس خودشان اشاره میکند:
یا معشر الجنّ و الإنس ألم یأتکم رُسلٌ منکم یقُصّون علیکم آیاتی و یُنذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا شهِدنا علیٰ أنفسنا و غرّتهم الحیوة الدنیا و شهدوا علی أنفسهم أنّهم کانوا کافرین (انعام ۱۳۰)، قل لو کان فی الأرض ملائکةٌ یمشون مطمئنّین لنزّلْنا علیهم من السماء ملَکاً رسولاً (اسراء ۹۵) ... و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً و للبسْنا علیهم ما یَلبسون (انعام ۹)
بنابراین جن از نظر جنس و ابعاد جسمی و پیکر بشری همانند یوسف و موسی و محمد و... که بر جن و انس مبعوث شدهاند میباشد
۸- جن و انس در بهشت بر پُشتیِ ابریشمبافت و بالشِ سبز تکیه میزنند:
متّکئین علی فُرُش بطائنها مِن استبرق ... متکئین علی رفرف خُضْر و عبقریّ حسان. فبأی آلاء ... (رحمٰن ۵۴ و ۷۶).
روشن است که جن اگر آتش و شعله باشد نه تنها نمیشود بر پشتی و بالش تکیه زند بلکه آن را میسوزانَد؛ پس ناچار باید قائل به تشابه پیکرش با إنس شد
۹- قرآن از «همکاری و دشمنی و پناهدهیِ» جن و انس سخن میگوید:
قل لئن اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیرا (اسراء ۸۸) وکذلک جعلنا لکُل نبیّ عدوّاً شیاطین الأنس والجن یوحی بعضهم إلی بعض زخرفَ القول غروراً ولو شاء ربّک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون (انعام ۱۱۲) وأنه کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا (جن۶)
چون ارتباط با موجود نامرئی و شَبَح و هیئتی از آتش ثابت نشده، ناچار باید آن ارتباطات را میان تقسیمات بشریِ عصر نزول (: همقوم و خارجی، سیاهپوست و گندمگون، عادی و پیشرفته و...) جستجو کرد
بخش7 خاک و آتش
«جنّ نه از آتش است نه نامرئی»
مسألةٌ- تفاوت خلقت؟
اگر جن و انس از نظر اندام و پیکر همانندِ هماند و در نتیجه جنها نیز همانند انسها پیکری بشری دارند، پس چرا قرآن، خلقت إنس را از خاک، و خلقت جن را از آتش اعلام کرده؟ پس چرا إنس را موجودی بشری و قابل رؤیت، و جنّ را نامرئی دانسته؟
پاسخ- شایعه است توجه نکنید:
بر اساس شایعهای مشهور، آفرینش جن از آتش دانسته شده، و بر اساس همان شایعه و به ویژه در کنار برداشتی خاص از معنای جنّ، قولِ نامرئی بودن او رواج یافت؛
حال آنکه خلقت جن از آتش، شایعهٔ نادرستی بیش نیست و ربطی به قرآن ندارد، و نامرئی بودنش نیز حاصل بدفهمیِ معنای جن و روی آوردن به افسانه است و نه قرآن؛ زیرا:
۱- برخلاف شایعه، قرآن هیچگاه آفرینش جنّ را از آتش معرفی نکرده است. واژهٔ جنّ ۲۲ بار در قرآن آمده امّا در هیچیک از آنها به چگونگی خلقت او، و آفرینش وی از آتش و نار نپرداخته.
۲- قرآن همچنین بارها از جنّ و توضیحات ریز و درشت در بارهٔ او سخن گفته امّا هیچگاه او را موجودی نامرئی و ذاتاً نادیدنی معرّفی نکرده. اگر جن نامرئی بود باید به این موضوع مهم در بارهٔ چنین موجود مکلف، ذیشعور و محشور در آخرت، حتماً پرداخته میشد امّا چنین نکرده.
منشأ شایعه:
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.
یک- منشأ شایعهٔ خلقت از آتش:
شایعهٔ خلقت جن از آتش مربوط به دو واژهٔ جانّ و ابلیس در ۴ آیهٔ زیر است:
قال [ابلیس] أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین (اعراف ۱۲ ، ص ۷۶)
والجانّ خلقناه من قبل من نار السموم (حجر ۲۷) و خلق الجانّ من مارج من نار (رحمٰن ۱۵)
در این آیات:
ابلیس فقط «یک» شخص از جنهاست.
جانّ نیز یا:
الف- همان ابلیس است که در این صورت تمام چهار باری که خلقت از آتش در قرآن آمده، همه مربوط به شخص واحدی به نام ابلیس است و نه لزوماً دیگر جنها، به ویژه که این شخص برخلاف دیگر جنها بوده و فرجامی سیاه از خود به جا گذاشت و در نتیجه تفرّدش به چیزی خاص (و یا برداشتی خاص از خلقتش) بیراه نخواهد بود.
ب- و یا اشاره به أبو الجن (اولین نیای جنها) که در احادیث نامش شومان (شوما /سوما) آمده دارد که در این صورت تمام آن چهار آیه فقط به دو شخص از جنها برمیگردد: ابلیس و شومان؛
در این صورت؛
اولاً مگر هیچ احدی از انسها (که خلقتِ نیایشان از خاک اعلام شده) اندام و پیکرشان همچو مجسمهها از خاک و گل است که انتظار داشته باشیم آحاد جن نیز باید هیئتشان از صِرف آتش باشد؟ بنابراین همچنانکه هیچ إنسی را نمیتوانید مشاهده کنید که هیئت و پیکرش از خاک و گِل ساخته شده باشد به همان ترتیب نباید انتظار داشت که افراد و آحاد جن نیز هیئتی شعلهوار و از آتش داشته باشند.
ثانیاً چه بسا وقتی میگوییم آدم از خاک، و أبو الجن از آتش خلقت یافتند مراد این باشد که آدم فقط از خاک ولی نیای جنها علاوه بر خاک، با آتش، گِلَش پخته شد و حرارت دید؛ چنانکه در مورد کیومرث اولین انسان در روایت ایرانی گویند:
«نخست اورمزد از روشنیِ ازلی، هیأت آتش را آفرید و كیومرث را به این شكل خلق كرد و گرمی این نور ازلی است كه در نطفۀ آدمیان وجود دارد، اما تن او از گِل یا از زمین آفریده شد» و حتی گِلشاه لقب یافت.
حال حتی اگر جانّ را فرضاً معادل جن بدانیم باز خلقت از آتش: یا مثلاً به خلقت «اولیهٔ» کیومرث از هیئت آتش و استمرار آن در نطفهٔ «ایرانیان» بازمیگردد (خلقت کیومرث هزاران سال زودتر از آدم اعلام شده) و یا مثلاً به «آفریقائیانِ» سوخته از آتش آفتاب برمیگردد (سکونت بشر در قارهٔ سیاه گویا قدیمتر از خلقت آدم است) و یا احتمالات دیگر.
روایاتی در جن نامیدن اینان در منابع وجود دارد.
دو- منشأ شایعهٔ نامرئی بودن:
این شایعه به فهم بد از واژهٔ جن برمیگردد زیرا از این واژه که به معنای پوشیده و پنهان و مستور است، تلقی نادرستی (همسو با خلقت از آتش) شده، و پوشیدگی او را به ذاتاً نامرئی و نادیدنی بودنش تفسیر کردهاند، حال آنکه چنانکه در بخش۵ شرح دادم پوشیده بودن، احتمال دو معنا را دارد: یکی ذاتاً نامرئی بودن، دیگری پوشیده و پنهان بودن به وسیلهٔ چیزی؛ و چون مشتقات اصلی و مشهور این واژه: جنین (طفلِ مستور در بطن مادر)، جانّ (مارِ پنهان در زیر خاک)، جُنّه (سپرِ پوشانندهٔ جنگجو) و... همگی گواه معنای دوم و نفی معنای اول است بنابراین جِنّ نیز به معنای موجودِ نامرئی و شَبَح و ارواحِ ترسناک (که با آمدن برق و روشنایی و پیشرفت، همه محو شدند) نیست، بلکه بشرهای دیگر اقوام و قارههاست
استفاده از آیهٔ یا بنی آدم لا یفتننّکم الشیطان... إنه یراکم هو و قبیلُه من حیث لا ترونهم (اعراف ۲۷) نیز برای نامرئی بودن، قابل توجیه نیست
جن انسان است / بخش 8
قوم آدم
اینک سال ۵۷۸۰ مطابق تقویم عبری است که نشان میدهد حضرت آدم در ۵۷۸۰ سال پیش خلق و متولد شد. در برخی منابع اسلامی این تاریخ به حدود ۷۰۰۰ سال پیش برمیگردد؛ حدس من امّا این است که ظهور آدم، در فاصلهٔ نزدیکتری به ما قرار دارد زیرا در آن منابع سنّ آدم و چند نسلِ نخست او تا حدود ابراهیم را دولّا پهنا یعنی چندصدساله ثبت کردهاند تا در رقابت با اسطورههای سایر ملل و اقوام کم نیاورند، پس اگر بخواهیم به تاریخ دقیقتری برسیم باید بیش از هزار سال از عدد ۵۷۸۰ کم کنیم و مثلا به حدود ۴۵۰۰ سال پیش برسیم.
همه میدانیم که نوع بشر هزاران سال، پیش از آدم در زمین وجود داشته و یعنی هیچ تردیدی نیست که آدم اولین انسان نبوده است. قدمت بشر با همین کمّوکیف موجود، دستِکم به ۴۰ هزار سال پیش بر میگردد که طبق اطلاعات موجود از افریقا به دیگر نقاط زمین پخش شدند
بنابراین پیش از ظهور و تولد آدم و تأسیس قوم او اقوام و نژادهای دیگری بر روی زمین و در مناطق مختلف زندگی میکردند. در ادبیات قرآن، آن اقوام دیگر برای قومِ تازهتأسیسِ آدم، بالنّسبه جن نامیده میشوند.
در اینجا آدم و نسل او را «قوم آدم» نام مینهیم و دیگر مردم و اقوام موجود در زمان آدم را «اقوام دیگر» میخوانیم
ویژگی ممتاز قوم آدم:
گویا اقوام دیگر تا آن زمان، بدون وجود انبیا زندگی میکردند و گلیم خود را با مراجعه به رسول درونی از آب بیرون میکشیدند اما قوم جدید، قوم نبیمحور و متکی به رسولان ظاهری بود و قرار شد سلسلهٔ انبیا از درون همین قوم بیرون آید (قوم انبیا). به همین خاطر است که چین، هند، افریقا، روسیه، اروپا، نیمکرهٔ غربی، ... و حتی یحتمل ایران فاقد نبی و رسول بودند
جغرافیای قوم آدم
جغرافیای این قوم جدید و به عبارت دیگر جغرافیایی که انبیا در آن ظهور کردند را اجمالا همه میدانند و به هلال خصیب و بینالنهرین معروف است
داستان خلقت آدم (ظهور قوم متفاوت):
چنانکه گفتم در ۵۷۸۰ (یا ۷۰۰۰ یا ۴۵۰۰) سال پیش طفلی بشری (همچو بیشمار اطفال دیگر) از نکاح پدر و مادری بشری متولد شد و پا به عرصهٔ گیتی نهاد. او یا در همان جغرافیای بالا به دنیا آمد و یا اگر در سرزمین دیگری متولد شده (هند، سیلان یا...) اما سپس که بزرگ شد به آن جغرافیا کوچ کرد، و در هر صورت با ازدواج با دختری از قومهای موجود، پایهگذار قومی جدید شد.
این فرد همان آدم است که بحثمان پیرامون اوست.
اشارهٔ قرآن به خلقت او از خاک، نباید خواننده را به اشتباه اندازد زیرا به تصریح قرآن، خلقت آدم دقیقا شبیه خلقت حضرت عیسی دانسته شده، و هیچکس شک ندارد که عیسی از شکم مادرش مریم به دنیا آمد و نه با ساختِ پیکری از خاک و گِل: إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خَلَقه من تُراب ثم قال له کن فیکون. آلعمران۵۹.
و طبیعی است که تکثیر فرزندان آدموحوا از طریق ازدواجشان با مردم اقوام دیگر بوده چنانکه خودِ آدم نیز با دختری از آن اقوام موجودِ دیگر ازدواج کرد
آدم و حارث
آدم به خواست خدا، در مسیر بزرگی قرار گرفت تا پایهگذار قومی جدید و متفاوت، و منشأ نقش جدیدی در تاریخ بشریّت یعنی ظهور انبیا در این قوم گردد.
حارث یکی از عابدان بزرگِ معاصر آدم، که در اثر همین معنویّت و نیایش جزو مقرّبان ربوبی و از شدت اخلاص بسان فرشتگان شده بود، توفیقات آدم و برنامههای آتی برای نسلِ این تازه از راه رسیده را برنتافت و ساز مخالف زد. او بر اساس الگوی عناصر اربعهٔ آتش و هوا و آب و خاک، که آتش بر فراز خاک است و بالا میرود و خاک در زیر آن است و گریزی ندارد، گفت من از آتشم و او از خاک؛ او با این عبارت صرفاً میخواست بگوید من از او بالاتر و برترم (مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک، چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم) و چون حارث در اثر عبادات کثیر، خود را از قفسِ تن رسته و به باغ ملکوت پیوسته و جزو ملائک میدانست بانگ برآورد که این خاکیِ در گل مانده کجا و ما آتشِ صعود یافته کجا!؟
حارث همان است که به ابلیس و شیطان توصیف شد و جزو جنها (جزو آحاد اقوام دیگر معاصر آدم؛ غیر خودی) معرفی گردید.
قرآن در همین راستا، معتقدان به ادیان ابراهیمی در قوم آدم را به نام مکتبشان و با عناوین: اهل کتاب، یهود، نصاری و... خطاب میکند اما برای سایر اقوام و مللِ خارج از جغرافیای انبیا از واژهٔ کلیِ جن استفاده میکند.
گواه جن نامیدن آنان، روایتی است که یوسف را تنها نبیِ جنها دانسته و نیز آیهای که جنها را آشنا با رسالت موسی نشان میدهد زیرا این هر دو مربوط به مردم مصر است که خارج از جغرافیای انبیا و قوم آدم است. جنهای مستمع قرآن نیز افرادی مسافر و ظاهرا از همان مصر و حوالیاند
بعدها علاوه بر قوم آدم، تمام اقوام دیگر نیز به مرور آدم و بنیآدم نامیده شدند
سمبولیک یا واقعی دانستن این داستان، ضرری به این تفسیر از ماهیت جن نمیزند