کارم همه از مبلغ بن ناله و آه است.
بنگر به رئیسم که فقط غرق نگاه است
در چاه بن افتاده پریشان و خرابم
خاموش نشستن تو بدان عین گناه است
از فیش حقوق تو شود روز تو روشن
از روز خودم هیچ نگویم که سیاه است
بر بازنشسته به یقین ظلم روا نیست
چون داده جوانی و کنون آخر راه است
گر درب پژوهشگه ما هست کنون باز
از همت او بود که رخشنده چوماه است